پایان یک فصل، آغاز فصل بعدی است-بیست از چهل
امروز کار بزرگی کردیم، هم من و هم دوستم که موکلم هم بود.
بعد از نه ماه چالش و کلنجار رفتن من و خودش با شوهرش، کلنجار رفتن خودش با خودش و بالتبع همراهی من با او، موفق به گرفتن بخشی از مهریه و بخشش بخشی دیگر از مهریه، گرفتن وکالت در طلاق از شوهرش و حضانت فرزندش شدیم.
امروز بعد از یک جلسه ی تقریبا پنج ساعته و کلی بحث و نهایتا تنظیم و امضای توافقنامه، به دوستم گفتم بعنوان یک دوست هم ناراحتم و هم خوشحال. مثل اینست که دوستت یک دندان خراب در دهان دارد، از اینکه این دندان خراب را کنده است و به سایر دندانها آسیبی نمیرساند برایش خوشحالی، ولی از اینکه جای یک دندان در دهانش خالی هست و به هرحال به نوعی یک ضایعه است برایش ناراحتی. اما بعنوان وکیلت برایت خوشحالم، راضی هستم که توانستیم پرونده را با دقت بالا و نتیجه ی عالی انجام دهیم.
امروز پرونده ی یک زندگی بیست و سه ساله بسته شد.
بعد از بیست و سه سال زندگی مشترک.... چه سخت.