یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

کمی مهربانتر باشم- بیست و نه از چهل

پنجشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۳، ۱۲:۴۲ ق.ظ

ما آدمها یک موقعهایی یک کارهایی میکنیم که تا مدتها شرمندگی‌اش برامون باقی میماند. همون موقع هم که داریم آن کار را میکنیم، میدانیم کار درستی نیست ولی به هزار و یک دلیل توانایی کنترل محیط و مدیریت شرایط را نداریم. یادم میآد اردیبهشت پارسال وقت وی اف اس داشتم برای تحویل مدارک و انگشت‌نگاری.  برای وی اف اس نیاز به بیمه مسافرتی داشتم. از یک سایتی احتمالا به اسم بیمه بازار بیمه ی مسافرتی‌ را خریدم و آنرا هم همراه سایر مدارکم گذاشتم. موقع تحویل مدارک به باجه و انگشت‌نگاری، دختری که مدارک را چک میکرد گفت طول بلیط رفت و برگشتت یک روز از بیمه ی مسافریت بیشتر است. حالا بماند که آن بلیط هم در واقع نخریده بودم بلکه صرفا رزرو بلیط بود که بعدا اگر ویزا شدم، بلیط رفت و برگشتم را هم بخرم. این اختلاف یک روز بیشتر نبود ولی خب ترجیح دادم ریسک نکنم و یک بیمه ی دیگر بخرم یا ترجیحا یک الحاقیه برایش بگیرم. دختر باجه مدارک را گرفت، انگشت‌نگاری انجام شد و گفت تا ساعت دوازده بیمه را بیاور وگرنه همین را میزنم.  با شرکت بیمه تماس گرفتم و یادم نیست چه دلیلی آورد که نمیتوانستم آن یکی دو روز را اضافه کنم و باید مجدد یک بیمه ی جدید میخریدم. بهش گفتم من مدارکم را تحویل داده ام الان خرید کنم چقدر طول میکشه بیمه نامه را برایم صادر کنید که گفت بیست دقیقه نهایتا نیم ساعت. نگاه ساعت کردم و دیدم هنوز ساعت یازده نشده بود. شاد و خندان بیمه را خریدم و در میدان هروی شروع به قدم زدن کردم و گهکداری سایت بیمه را چک میکردم که بیمه نامه ام صادر شده یا نه؟  از نیم ساعت رد شد، شروع کردم به همان شماره و همان دختر تماس گرفتن. طفلکی خیلی دختر خوبی بود و هر دفعه در جواب تلفن من با لحنی عذرخواهانه میگفت پنج دقیقه ی دیگه. چند باری این پنج دقیقه، پنج دقیقه تکرار شد و خبری از بیمه نامه نشد. من هم فشار زیادی رویم بود. تجربه ی اولم بود و میدیدم خیلی ها با آژانسی‌ها برای تحویل مدارکشان آمده اند. من تک و تنها با پرس و جو کردن مدارک را جور کرده بودم و مدام استرس داشتم که اگر اشتباه کرده باشم چه میشود و نکند الکی الکی ریجکت شوم و .... . ترس و استرس بدی داشتم و آستانه ی تحملم پایین آمده بود و این اتفاق هم که افتاده بود مزید برعلت شده بود. خلاصه اینکه من هم تا حدودی حق داشتم اما اعتراف میکنم انگار زورم به آن دختر بیچاره ی کارمند بیمه رسیده بود، سر او خالی کردم. با تحکم و عصبانیت با او حرف زدم. هنوز هم از خودم ناراحتم که با آن دختر با نگاه از بالا به پایین حرف زدم. نزدیک ساعت دوازده نهایتا آن بیمه نامه کذایی صادر شد و به ایمیلم ارسال شد. با عجله در مغازه ای همان حوالی و پرینت بیمه نامه را گرفتم و به کارمند وی اف اس دادم. آن موقع تازه فهمیدم که تا ساعت سه بعدازظهر هستند و مدارک تحویل میگیرند. 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳/۰۹/۲۹
زری ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی