سفرنامه اربیل - سی و چهار از چهل
قرار بود مرتب بنویسم. این چهل روز را معلوم کردم که چهل روز مرتب بنویسم. تقریبا دو هفته ای از برنامه عقبم! برای یک دوره چهل روزه یک خرده زیادی هست، اما خب به خودم سخت نمیگیرم و ادامه اش میدهم حالا فکر کنیم به جای چهل روز در شصت روز، چهل یادداشت نوشته باشم.
تو این چله نویسی یک سفر پنج روزه داشتیم. با ماشین شخصی یک سفر به اربیل کردستان داشتیم. دو شب در اربیل خوابیدیم. یک شب رفت در مهاباد و یک شب هم برگشت باز در مهاباد خوابیدیم. شب آخر هم برگشتیم تهران.
برای سفر با ماشین شخصی باید ماشین را کاپوتاژ کرد و گواهینامه راننده هم بین المللی شود. برای اینکار تمامی مدارکی که برای سند خوردن ماشین لازم است را باید همراه ماشین به گمرک غرب (در تهران، میشه جاده کرج) برد. نصف روز کار داره و همه ی کارها یکجا انجام میشود.
مرحله ی بعدی، مسیریابی بود که برای رفتن به اربیل نزدیکترین مرز، مرز تمرچین در نزدیکی پیرانشهر است. عصر وارد مهاباد شدیم، خیلی سریع رفتیم سد مهاباد. قبلا در موردش نوشتم. خیلی قشنگ بود و البته ما هم تازه از راه رسیده بودیم، دیدن زیبایی های دریاچه مهاباد و غروب آفتاب خستگی را از تنمان بدر کرد. ما تصمیم گرفتیم شب را در مهاباد بخوابیم و صبح زود به سمت پیرانشهر و تمرچین برویم. تقریبا دو ساعتی راه داشتیم. صبح با طلوع آفتاب از کنار سد و دریاچه ی مهاباد پیچ . خم های گردنه را رد کردیم. خورشید بالا میآمد و ما سربالایی ها را بالا میرفتیم و گردنه ها را رد میکردیم. بچه ها هم بخاطر خواب آلودگی صبحگاهی و تاریک روشن بودن هوا و جاذبه ی زیبایی جاده ساکت بودند که هزاران بار جای شکر داشت!
در پیرانشهر باک ماشین را پر کردیم. برای عبور از مرز هزینه ی یک باک را بصورت آزاد باید پرداخت کرد، بنابراین بهتر است که باک پر باشد که هم پول الکی ندهیم و هم اینکه نیازی نباشد در کردستان بنزین گران بزنیم. از کارمند پمپ بنزین سراغ فروشندگان دینار را گرفتم که گفت در میدان سردشت همیشه هستند. بعد از خرید دینار، رفتیم به سمت مرز تمرچین.
در مرز، در مرز خروجی ایران، در یک صفحه لیستی از وسایل که همراهمان بود را نوشتیم و عوارض خروج را پرداخت کردیم و راحت رد شدیم. اما در قسمت ورود به خاک کردستان، من یک اشتباه کردم. من و بچه ها با دست خالی مرز را رد کردیم و آقای شوهر ماند با همه ی وسایل!!!! و علاوه بر آن بازرسی ماشین! بهتر بود من و بچه ها یکسری وسایل را دست میگرفتیم و با خودمان از بازرسی رد میشدیم تا شوهرم هم سریعتر کار بازرسی اش تمام میشد.
یکسری پرداختی به دینار در مرز داریم. بیمه ی ماشین و عوارض ماشین یا چیزی شبیه این. تقریبا صد هزار دینار معادل پنج میلیون تومان این هزینه شد. در مرز ایران هم، نفری پانصد و بیست تومان عوارض خروج و یک و نیم میلیون هم هزینه ی بنزین آزاد را پرداخت کردیم.
شب قبل در مهاباد علیرغم مخالفت شوهرم همراه با تخم مرغ، سوسیس هم گرفته بودم. صبح زود قبل از راه افتادن، تخم مرغها را گذاشتم آبپز شده بود و سوسیس ها را درسته سرخ کرده بودیم. بعد از عبور از مرز همگی خسته و گرسنه بودیم. آن سوسیس ها بقدر به همگی چسبید که من به زحمت جلوی خودم را گرفتم و به شوهرم پز ندادم که وقتی یه چیزی میگم، لابد یه چیزی میدونم که میگم :)))) و از همه جالبتر اینکه علیرغم اینکه صبحانه ی هتل مفصل بود ولی سوسیس نداشت! و این یکعالمه سوسیسی که بچه ها اینجا خوردند پیشاپیش معضل نداشتن سوسیس صبحانه ی هتل را رفع کرد :)))))
جاده ی مرز تا اربیل، خیلی شبیه جاده چالوس است. کل مسیر کوهستانی و در کنار یک رودخانه میگذرد. تاکسی های خطی این مسیر را دو ساعت و نیمه میروند ولی ما تقریبا سه ساعت و نیم در راه بودیم.
از راه رفتیم هتل. هتل را از سایت بوکینگ گرفته بودم. در واقع دوست وبلاگی ام شریک در هیجان من، چند تایی لینک برایم فرستاد و بین آنها این هتل نهایی شد. با توجه به تخفیف هفتاد و سه درصدی که خورده بود خیلی خوب و بهصرفه بود. اتاق را تحویل گرفتیم و سریع آماده شدیم برویم پاساژی که روبروی هتل بود. گشتی در پاساژ زدیم و یه چیزی خوردیم و برگشتیم هتل. من اصلا اهل خرید نیستم و واقعا نمیدونم هر چیزی هرجایی چند است و اصلا آیا خرید بصرفه است یا نه؟! بنابراین خیلی خودم را اذیت نمیکنم که سر از قیمتها در بیاورم و یا مقایسه کنم. معمولا بطور کلی بحث خرید در سفر برایم قفل میشود :))
فردا صبح تا ظهر کار انگشتنگاری دخترم بود که انجام دادیم و بعد از آن رفتیم به سمت مرکز شهر که یک قلعه ی قدیمی و بازار سنتی اربیل آنجا است. ماشین را پارک کردیم و بترتیب اول بیرون قلعه را دیدیم (داخل قلعه بدلیل تعمیر بسته بود ولی بیرون آن و اینکه بر روی بلندی بود و میدان بزرگ پایین آن که شبیه میدان امیرچخماق یزد بود دیدنی بود) بعد هم از وسط بازار به سمت دو تا پارکی که جز جاهای دیدنی اربیل بود. مناره پارک و پارک شاندر . تا همه ی مسیر را پیاده بگردیم و یک چیزی بخوریم و دوباره برگردیم به سمت ماشین، شش ساعتی شد! سوار ماشین شدیم و برگشتیم هتل. تا چایی بخوریم و خستگی در کنیم ساعت هشت شده بود و رفتیم فامیلی مال، البته به هدف دیدن تزیینات کریسمسی و خوردن شام. شب خوبی بود. فردا روز آخر و تحویل هتل بود. صبحانه ی مفصل هتل را خوردیم، وسایل را جمع کردیم و هتل را ترک کردیم.
دوباره همان جاده ی کوهستانی کنار رودخانه را آمدیم و این دفعه بلد بودیم من و بچه ها بخشی از وسایل و چمدان را با خودمان از مرز رد کردیم. این دفعه زودتر کارمان انجام شد و با ورود به ایران با جاده ی برفی مواجه شدیم. جاده ای که دو روز قبل آفتابی و گرم بود، الان پر از برف بود و ما برای انتخاب مسیر از پیرانشهر به مهاباد یا ارومیه اصلا حواسمان به گردنه ی مهاباد و برف و تاریکی هوا نبود!!!!! طی یک اشتباه اساسی تصمیم گرفتیم برویم مهاباد و شب را در مهاباد بخوابیم! مسیر پیرانشهر-مهاباد و آنچه که بر ما گذشت را در پست بعدی خواهم نوشت :)
خلاصه کنم، شب رسیدیم مهاباد. با حجمی زیاد از خستگی و خستگی و خستگی. شام از بیرون گرفتیم، خوردیم و خوابیدیم. صبح زود به سمت تهران راه افتادیم. در میان مسیر آقای شوهر ایستاد تا بچه ها برف بازی کنند. هوا آفتابی بود و زمین پر از برف. پسرها که دستکش و وسایل برف بازی اشان دم دست بود، مجهز با خوشحالی پیاده شدند و یکساعتی بازی کردند.
انگار قرار بود باز استرس برگردد، از یک جایی به بعد، طوری جاده برف و بوران بود که برفی که میبارید مثل یک لایه نازک یخ روی شیشه میچسبید و به هیچ وجه با شیشه پاک کن باز نمیشد. یک جایی به شوهرم گفتم آب بزن ببین بهتر نیست؟ امتحان کرد و متوجه شدیم آب در مسیر شیشه پاک کن یخ زده است و بیرون نمیآید. تنها راه این بود که از کنار جاده بیاییم و مدام بایستیم و با دستمال شیشه را تمیز کنیم!!!! تا الان همچین تجربه ای نداشتم! با رسیدن به زنجان، هنوز برف میآمد ولی هوا گرمتر بود و برف پاککن ماشین کار میکرد و حریف برفها میشد.
ناهار را در زنجان خوردیم، پسرها پیتزا میخواستند و من در منو چشمم به قیمه نثار خورد! چند روزی بود دخترم میگفت قیمه نثار چجوریه؟ این بود که من قیمه نثار سفارش دادم:) غذا و گرمای رستوران عااالی بود و از همه عجیب تر پسرها بودند! تا غذا آماده شود دوباره رفتند بیرون برف بازی!!!!
بعد از زنجان تا نیمه های راه باز هم جاده بد بود و هنوز غروب نشده بود که آسمان و زمین صاف و خشک شد! ذره ای برف هیچ کجا نبود. از نیمه ی راه قزوین تا تهران و خانه امان همه جا خشک بود و اثری از برف نبود!
شب ساعت هشت گذشته بود که رسیدیم به خانه امان :)
این بود اولین سفر زمینی خارج از کشور ما با ماشین شخصی! تا یکسال کاپوتاژ ماشین اعتبار دارد. خوشحال میشوم اگر از دوستان کسی تجربه ی سفر زمینی به کشورهای اطراف را دارد بگوید. حالا که هزینه کاپوتاژ کردن ماشین را دادهایم، شاید یک سفر دیگر هم برویم!
* عکس ها را همان روزها در کانال تلگرام گذاشته ام.
* راستی خیابان تهران در اربیل را هم دیدم :)))
من که دارم از چله نویسی شما لذت می برم. در این کسادی بازار وبلاگنویسی، هرچه از دوست رسد نیکوست. قلم شما هم شیرین و دوست داشتنی است. انگشت نگاری دخترتان؟ میشه بیشتر توضیح بدین؟ البته اگه مخفی است و راز خانوادگی، از پرسشم عذرخواهی می کنم.