جان پدر کجا اَستی؟ - سی و نه از چهل
تلخ ترین جمله ای که میتوانم تصور کنم. بدون شک همین است، جان پدر کجا استی؟
مهم نیست پدر چند بار به گوشی موبایل بچه اش زنگ باشد. چند بار تا ته ماجرا را رفته است و باز شماره ی بچه اش را گرفته باشد فقط به این امید، به این کور سو امیدی که شاید بچه اش، بچه اکش از سر سرخوشی جوابش را نداده است و هنوز زنده است. فقط زنده باشد. فقط زنده باشد. چه استیصالی دارد این سه کلمه. دستانی که هیچ کاری از دستشان بر نمیآید. دل آشوب است. صاحب دل مثل مرغی سر کنده خودش را به همه جا میکوبد که شاید خبری بیابد.
جان پدر کجا استی؟ تو چه میدانی با نبودت بر پدر چه خواهد گذشت؟
چه تلخی هایی که ما زندگی کردیم. از عکسهای عروسی آرش و پونه، از لنگ کفش قرمز دخترک مسافر، از عروسکی که در لاشه های هواپیمای سقوط شده دیدیم. و چه تلخی هایی که میدانیم هستند و فقط ما ندیدیمشان. ندیدنِ ما چیزی از تلخی اشان کم نکرد. هنوز رنگین کمان برای ما معنایی دیگر دارد و هنوز دخترکان پر از شور زندگی که اسیر دستان سرد خاک شدند، ما را شرمنده ی زنده بودنمان میکنند. هر یک از آنها جانِ پدری بودند، نورِ چشم مادری بودند.
هنوز تا دخترک موبایلش را از میان خاک و خون بردارد و جواب پیام پدرش را بدهد، تا هواپیما بر زمین بنشیند و مسافرینش موبایل ها را روشن کنند و پیام بدهند، به چشم های به راه پیام بدهند که ما رسیدیم.....تا پیام بدهند ما رسیدیم ...... هنوز ما چشم به راهیم و این تلخی را پایانی نیست ..... شرم ..... شرم باد بر این روسیاهانِ تاریخ
+ جانِ پدر کجا استی، مربوط است به پدری در کابل و هواپیما و مسافرینش که هنوز در راه هستند مربوط است به ایران و هزاران غصه ی نانوشته ی دیگر مربوط است به این نقطه از کره ی زمین
چه ها بر ما گذشت... چه دردها که زخم بر جانمان زد... چه جان هایی که بی گناه پر کشیدند...