یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

سالی که نکوست از بهارش پیداست؟

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۴، ۱۲:۵۷ ب.ظ

 

صبح جلوی پنجره ی قدی ایستاده‌ام. تمام دیشب باران‌ آمده و همه جا خیس است و هوا تازه. در دوردست‌ها ابرها و مه پایین آمده‌اند تا وسط کوه و حتی شاید تا لابلای خانه هایی که در دامنه ی کوه ساخته شده‌اند، خانه های شیک و لاکچری بالاشهر تهران که لابد یکی از مزایایشان اینست که از یکطرف به کوه ویووی ابدی‌ دارد و از طرف دیگر به شهر. 

 

از پشت پنجره‌ی قدی به خیابان باران‌زده و به کوهها نگاه میکنم و به وویسها گوش میدهم. اولین روز کاری سال جدید است و گویی کارها و مشکلات پشت در بسته به صف ایستاده بودند که روز کاری شروع شود و هجوم بیاورند داخل.

وسط وویس ها استپ میکنم تا تیکه تیکه برایش جواب بگذارم. قبل از هر چیز یک عکس از منظره‌ی روبرویم میگیرم و برایش مینویسم امروز هوا خیلی خوب است و من خوب بودن هوا در اولین روز کاری را به فال نیک میگیرم و امیدوارم امسال، سال کاری خوبی داشته باشیم.  

 

هنوز این وویس‌ها و پاسخ دادن به آنها تمام نشده است که ‌گوشی موبایلم زنگ میخورد و درگیر یک کار مزخرف میشوم که تا ساعت سه نیمه شب در موردش حرف میزنم و وویس میگذارم و پیام میگذارم. 

نهایتا پنج دقیقه مانده به ساعت سه نصف شب گوشی را میگذارم کنار و قبل از خواب دفترم را برمیدارم و لیستی از کارهای ضروری فردا را مینویسم که فردا فراموشم نشود. میخوابم. 

 

امروز صبح از پشت پنجره ی قدی بیرون را نگاه میکنم. خبری از تازگی و طرا‌وت باران و هوای دیروز نیست. پاهایم درد می‌کند. گوشی را چک میکنم ببینم دیروز چند قدم راه رفته ام و حرف زده‌ام، نوزده کیلومتر راه رفته ام. پاهایم  بیشتر درد می‌گیرد. امیدوارم بقیه ی روزهای کاری امسال به دیروز نگاه نکنند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۱/۱۸
زری ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی