یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

واقعا ما ملت عجیبی هستیم چند ساله با یه حس خوشایندی میگیم جنگ را بردیم به بیرون مرزها! یعنی، چه همه بچه و زن و مرد سوریه ای کشته شدند که مثلا ما امنیت داشته باشیم!!! حالا من که اصلا این استدلال را قبول ندارم که برای امنیت ما همچین کاری کرده باشند اما اونهایی که با یه خیال راحت و قیافه ی تشکرآمیز این حرف را میزنند، واقعا متوجه شدند این امنیتشون به چه قیمتیه؟ یه بار هم خجالت نکشیدیم از خودمون:(

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۸ ، ۲۰:۵۶
زری ..

فقط دلم میسوزه از اون همه زور زدن ها برای انتخابات و متقاعد کردن مردم که ذره ذره باید تغییرات ایجاد بشه و اینکه شعور بیاد جای شور!

من یکی اگر میدونستم قراره اینطوری بشه عمرا یک لحظه اون زحمت ها را به خودم هموار نمیکردم! بیست ساله که حداقل من یکی خودم را الاف این روشنفکربازی ها کردم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۱:۲۸
زری ..

کتاب آب نبات هل دار را که دیروز از کتابخونه گرفته بودم، از همون دیشب شروع کردم به خوندن و امروز صبح تموم شد:) اصلا قرار نبود این را خودم بخونم گرفته بودم بدهم بابام بخونه که جذبم کرد و یه جورایی فکر کردم یه شبانه روز وقتم را بگیره بهتر از اینه که اینهم بره گوشه ی ذهنم:)

کتاب با لهجه ی بجنوردی نوشته شده، یادم نیاد آیا قبلا کتاب دیگه ای خونده ام که اینطور با لهجه نوشته شده باشد، من یه دوست صمیمی بجنوری دارم که هر وقت میآیند تهران برا ما و مامانم اینا زحمت میکشه و از همین آبنبات ها سوغاتی میآره، اوایل من با اصرار بهش میگفتم ما به اینها میگیم شکرپنیر:)) این دوستم هم کلی تعجب میکرد از این اسم ولی خدایی هنوز هم بنظرم شکر پنیر بیشتر بهش بیادlaugh خیلی دوست دارم تو این چند روز زنگش بزنم و باهم صحبت کنیم و بهش در مورد این کتاب بگم اما حقیقتش از یه چیزی حس خوبی نمیگیرم:( این دوستم چندتا خواهرند و یه برادر داشته اند که میره جبهه و شهید میشه و چون بخشی از فضای این کتاب هم تو همین مایه است یه جورایی میترسم غصه بخوره اما یه چیزی بگم طرز نگارش کتاب خیلی هنرمندانه هست یعنی نویسنده هدفش نوشتن کتاب طنز بوده و الحق موفق بوده و یه جاهایی که بخاطر موقعیت ها غصه ام میگرفت و یا حتی تا میاومد چند قطره ای اشک از چشمم بیاد سریع یه تیکه بامزه میگفت و خنده ام میگرفت، یعنی حتی در فاصله ی دو خط شما اول بغضت میگرفت و تا میاومد اشکت دربیاد یهو یه تیکه ی تر و تمیز خنده دار میگفت و سریع حال و هوات عوض میشد:)) به قول دخترم صبح میگه مامان تو داری میخندی یا گریه یکنی؟ آخه من کتاب میخونم اصلا خودم را سانسور نمیکنم، راحت بنا به شرایط میخندم و گریه میکنم. اون جو اوایل جنگ را هم خوب بیان کرده بود و تا حدی میشد اون دسته بندی آدمها را فهمید و از اونطرف واقعا اون حس همراهی و همکاری مردم با هم، اون حالتی که واقعا آدمها نسبت به هم بی تفاوت نبودند ... خلاصه با اینکه بیش از چهارصد صفحه هست اما کتاب خوش خوانی هست. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۸ ، ۱۶:۱۸
زری ..

باز هم اومدم کتابخونه:)) برنامه ام اینه امروز استارت زبان را بزنم، میخواستم معلم بگیرم با یه نفر صحبت هم کردم اما نهایتا گفتش آیلتس کار میکنه و خب من نظرم روی تافل هستindecision خلاصه فعلا گرفتن معلم منتفی شد هرچند من عموما میتونم خودخوان پیش برم اما حقیقتش بدم نمیآد این سری با معلم سرعت بیشتری به این پروسه ی زبان خوندن بدهم که اون هم فعلا نشد!

با دختری اومدیم کتابخونه و قبل از اینکه بیاییم تو سالن مطالعه با هم رفتیم بین قفسه ها و کتاب انتخاب کردیم، چند وقت پیش بابام گفته بود براش کتاب بذارم که بخونه ، کتاب بادبادک باز و کتاب عطر سنبل بوی کاج (اسمش همین بود؟ نویسنده ی فیروزه جزایری دوما) را بهش دادم که با هر دو حسابی حال کرده بود و گفت با بادبادک باز گریه کرده:( آهان یه کتاب هم رضا کیانیان داره به اسم این مردم نازنین یا یه چیزی شبیه این؟ اون هم بهش داده بودم که گفت خوشش نیومده و حس کرده خیلی نگاه از بالا به پایینی داشتهfrown آهان میگفتم خلاصه فکر کردم برا بابام ایندفعه از کتابخونه یه کتابی انتخاب کنم، خیلی سخته انتخاب کتاب برای بابا:)) حتی سختتر از انتخاب کتاب برای بچه هامlaugh یهوویی تو قفسه ی کتابها کتاب آبنبات هل دار را دیدم که قبلا تو پست های وبلاگ های دوستان خونده بودم در موردش، سریع همون را انتخاب کردم، صفحه ی اول را خوندم از کلام طنزش خیلی خوشم اومد، گفتم برای این روزهای خاکستری همین خوبه بلکم بشوره ببره wink

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۵
زری ..

 این دو روز که سردار سلیمانی مورد اصابت حمله تروریستی قرار گرفته تو فضای مجازی بین مردم نظرها خیلی متفاوته. من فکر میکنم حمله ی تروریستی و خشونت فی ذاته بد هست و تو این قسمتش سوای اینکه مورد هدف چه شخصی باشه یا توسط چه شخصی صورت گرفته باشه این کار نادرسته.

با شرمندگی باید بگم اونقدرها برام حس غرور ملی باقی نمونده، اصلا اینطور نیست که فکر کنم با اینکار از طرف یه کشور دیگه مورد تحقیر قرار گرفته ام و بخاطر میهنم ناراحت بشم،  یعنی حقیتش را بگم اینقدر رفتارهای این نظا م باهامون اهانت آمیز و تحقیرآمیز بوده که دیگه بر جنازه ی غرورم اشک هام را ریخته ام و درست حسابی خاکش کردم  همون موقعی که بدون اینکه مردم را آدم حساب کنند یه شبه نر خ بنز ین را افزایش دادند و بعدش هم روی مردم اسلحه کشیدند و ده روز اینتر نت را قطع کردند اون روزها اینقدر حس حقارت داشتم که الان تعجب میکنم از این حجم غرور ملی مردم! خوشبحال سران که همچین مردمی داریم. من میترسم از اینهمه حجم خشونت و انتقامجویی که بین مردم رواج یافته:(

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۸ ، ۱۲:۱۸
زری ..

یه چیزی بگم! من هنوز سریال فرندز را ندیدمfrown البته دروغ نگم شاید پارسال دو سه قسمتش را دیدم، اون هم با هدف زبان آموزی که دیدم با این هدف نه از دیدن سریال دارم لذت میبرم و نه اون انتظارم از زبان آموزی را برآورده میکنه و این بود که کنار گذاشته شدindecision 

اما نمیدونم چرا همیشه فکر میکنم این هم جز کارهای انجام نداده ام هست که باید انجام بدهم! 

الان پسری ها نشسته اند وسط هال و دارند با این بلوک های ریز چوبی خونه سازی میکنند البته که بزرگه هدفمند ‌و‌ کوچیکه فقط به هم میریزه؛)) جز مواقع خوشبختی منwink

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۸ ، ۰۹:۴۶
زری ..

بعد از انتشار پست بعدی، یه دو روزی فرصت داشتم که برای یه آزمونی بخونم آزمون جمعه بود، شبش تا سه نصف شب بیدار بودم و میخوندم و صبح شش و نیم بیدار شدم و با ماشین رفتم حوزه ی امتحانی؛ خوب بود نسبتا امتحان، البته منظورم این نیست که من قبول میشما:)) چون من که نمیدونم بقیه چطور دادن، تازه مرحله دوم و گزینش هم داره اما در مجموع راضی بودم، سر امتحان گیج نمیزدم.

مامانم از شبش اومده بود خونه مون یعنی دیروزش خونه مون بود که بهش گفتم شب بمون که فردا صبح میخوام برم آزمون خونه مون باشی:) تا برگشتم ساعت نزدیک یازده بود. از شنبه هم تا امروز که سه شنبه هست عملا نه درسی خوندم و نه مقاله ای کار کردم:( یه جورایی خستگی و کسالت این دوره تو تنم مونده  و تو این چند روزه هیچ کاری نکردم فقط با استاد کامنتی صحبت کردم و در مورد پلن مقاله حرف زدیم. دیشب به آقای شوهر گفتم باید تکلیف نگه داشتن بچه ها را معلوم کنیم اینطور که نمیشه من هروقت دقیقه نود میشه بگم چند روز نصف روز مامانم بیاد پیش بچه ها اصلا بساطی داریم ها، اول مهر بردمشون مهد که یه دو ساعت باباشون اومده بود اونجا تا من برم جایی کار اداری داشتم خلاصه گریه بچه ها را دیده بودید و گفت خودش نصف روز خالی میکنه و چیششون میمونه تا الان که ده دی ماه هست! این اولین روز هست!!! دیشب گفت باشه، نصف روز خوبه؟ دیگه شاکی شدم گفتم یعنی چی چهار ماهه من رو اینطوری میکشونی؟ هر وقت هم میگم میگی نصف روز کافیه؟ از فردا..... خلاصه اینکه الان تو کتابخونه نشستم و آقای شوهر با پسرها خونه هست و من و دختری هم اومدیم کتابخونه. دیگه تصمیم دارم کوتاه نیام و مرتب هر روز این نصف روز را پی اش را بگیرم و خلاصه با آرامش بیشتری بتونم به کارهام برسم...

یه ثبت اظهارنامه داشتم که یه مدتیه دستم بود والبته هر دفعه یه جایی اش گیر داشت که اون را الان تو کتابخونه ثبت نهایی زدم. ثبت علامت تجاری هست در واقع، که برای موکلم انجام دادم امیدوارم علامتشون ثبت بشه، یه دو ماهی طول میکشه تا تکلیفش معلوم بشه اما خب فعلا این قسمتش که دست من بود انجام شد و یه فایل تو ذهنم بسته شد.

باید زودتر دور و برم را خلوت کنم و این برنامه ی زبان خوندن را اجرایی کنم :( شاخ غول زندگی من

الان هم این را انتشار بزنم میخوام بشینم سر مقاله و استارت اون را بزنم.

داره از نوشتن اینجا خوشم میآد:))

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۱۶:۲۵
زری ..

دیروز موفق شدم بخش دوم پروژه را بفرستم، البته که احتمال زیاد داره مجبور بشم باز روش کار کنم اما خب به هر حال یه بخش عمده اش انجام شد و به معنای واقعی کلمه باری از روی دوشم برداشته شد، به هر حال کاری بود که قبول کرده بودم و تعهد داشتم. هرچند که هنوز تموم نشده و مونده تا بره برای داوری و بعد از اون هم هنوز مقاله اش مونده. روزیکه استاد پایان نامه ام بهم زنگ زد و پیشنهاد این پروژه راداد تو درمانگاه بودم و پسری سه ماه و نیمه ام بغلم بود، استاد فکر میکرد من پسری دو ساله ام را دارم که موقع دفاع پایان نامه باردار بودم و گفت حالا فکرهات را بکن و اگر موافق بودی بگو ، اما بقدری این مدت بعد از دفاع پایان نامه در مدت دو سال و نیم دو تا بارداری و زایمان و بچه داری و دردسرهای بارداری و ...... زیاد بود که همون موقع فکر کردم باید این کار را قبول کنم، همین شد که همون لحظه گفتم استاد فکر کردن نمی خواد، هستم :))

الان پسری ده ماهه شده و داداشش دو سال و ده ماه و آبجی شون نصفی از کلاس چهارم را تموم کرده و هنوز پروژه نهایی نشده :)) البته همون موقع استارت کار زده نشد چون یه سری کارهای درون سازمانی خودشون طولانی شد.

خوب من مدلم اینطوریه که خودم را میندازم تو دل کار و با هر ضرب و زوری هست ادامه اش میدهم و خودم را میکشونم. خیلی وقتها خسته میشم و خیلی وقتها خودم را شماتت میکنم که مثلا چرا فلان وقت که فرصت بیشتری داشتم فلان کار را انجام ندادم اما هیچ وقت نشده فکر کنم ایکاش اصلا این کار را قبول نمی کردم. این هم از کرگدن بودن منه:))

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۹
زری ..

داشتم تو فایل های پروژه دنبال یه مطلبی میگشتم که بگنجونم تومتن پروژهcool که با یه فایلی برخورد کردم که نمیدونم از کجا آورده بودم چون مقاله نبود و فارسی بود. احتمالا قبلا تو سرچ ها باهش برخورد کرده بودم و چون برام جالب بوده سیو کرده بودم که سر فرصت بخونم و بعدا چون لازمم نشده بود کلا فراموش شده بود. تو قسمتی از مطلب نوشته بود برخی والدین ترجیح میدهند به جای جایگزینی جنین در رحم مادر، در محیط آزمایشگاهی جنین رشد یابد تا علاوه بر اینکه مادر از مشکلات دوران بارداری خلاص شود، محیطی امن تر و قابل کنترل تر برای رشد جنین باشد و در ادامه گفته بود در این شرایط فضا برای ایجاد تغییرات ژنتیکی فراهم تر هست و میتوان علاوه بر اصلاح برخی مسایل ژنتیکی، برخی ویژگی های روحی، اخلاقی، هوشی و فیزیکی جنین را تغییر یا ارتقا داد. یعنی یه جورایی والدین بچه ی دلخواهشون را سفارش میدهند! قبلا هم این مطلب را شنیده بودم اما این موضوع بقدری جنبه های مختلف داره که آدم هر چند وقت یکبار که بهش فکر کنه  با توجه به شرایط روحی و اطلاعاتی که بمرور کسب کرده، هر دفعه از نو کلی وحشت میکنهindecision

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۸ ، ۱۸:۱۲
زری ..

دو سال پیش بود که تو اینستاگرام با کولبر ها آشنا شدم و چقدر برایم تصورشون تلخ بود... هی عکس ها را بالا پایین میکردم و بعد مسافت و سنگینی بار بر دوش را تخمین میزدم .... اما نمیدونم چرا اون موقع اصلا تو ذهنم تصوری از سن کولبرها نیومد، یعنی لابد خیلی عمیق بهشون فکر نکردم وگرنه اگر یه ذره عمیق تر به قضیه نگاه کرده بودم متوجه میشدم که اینها از همون سن پایین کولبر میشوند یعنی اصلا کلبر دنیا میآیند وگرنه که اگر تو بزرگسالی بخواهند کولبر بشوند که نمی تونند یعنی توان و طاقتش را ندارند.... نوزادی کولبر زاده، کودکی کولبر، جوانی کولبر، پیری کولبر، کولبر مرده 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۱۹:۴۱
زری ..