یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

سلام، خوبید همگی؟ 

اومدم فقط یه پست کوتاه بذارم، 

امروز اولین روزی هست که پسر کوچیکه تو خونه تنهاست، یعنی خواهر و برادرش نیستند چونکه اونها رفتند مدرسه. پسر بزرگه امسال کلاس اولی شد، خیلی دلم میخواست میشد که این بچه مدرسه اش را اونطرف تو یه کشور دیگه شروع میکرد، اما خب فعلا که نشده. نمیدونم حالش تو مدرسه چطوری خواهد بود، خیلی بچه ی مشتاقی هست و اساسا از یادگیری و آموختن لذت میبره، خیلی هم پیگیر هست. امیدوارم مدرسه ذوق و اشتیاقش را کور نکنه. 

صبح پسر کوچیکه بیدار شد ودیدم داره داداشش را که داشت بندهای کفشش را میبست را میبوسه و میگه دلم برات تنگ میشه. عزیزم این بچه ها چرا اینقدر خوبند. 

این روزها خیلی دلم گرفته، همه اش بچه هایی که تو اعتراضات پارسال کشته شدند و فضای پارسال تو ذهنم میاد و یه بغض سنگینی گلویم را میگیره که انگار هیچ چیزی دیگه برام لذت بخش نیست. این روزها خیلی این حس تشدید شده، خدا رو شکر شوهرم هست و برای بچه ها مخصوصا پسر بزرگه که امسال کلاس اولی هست وسایل میگیره و به شوق و ذوق بچه راه میاد. نمیدونم چرا من هر شادی ای که دارم با یه هاله ای از غم همراهه، نمیدونم شاید یه نوعی افسردگی باشه. 

ایکاش میشد روزی میاومد که شادی های بدون حاشیه ی غم و غصه میداشتیم، یک شادی ای که از اینکه دیگران هم شاد هستند خوشحال میبودیم نه اینکه ته ذهنمون این باشه که خدا رو شکر من جای بقیه نیستم و الان در آرامش و خوشی ام، حالم بهم میخوره از اینهمه فلاکت و شادی سخیفانه که از اینکه بدبخت تر نیستیم باید خداروشکر کرد. 

پسرم رفت که اولین گامهای بزرگ شدن را برداره. امیدوارم قسمت و روزی اش از آموختن و لذت یادگیری فراخ باشه. 

۱۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۲ ، ۱۰:۰۸
زری ..

دلم میخواد خونه ام جایی باشه که شبها در اطرافش وهم تاریکی و جنگل مانند باشه، شبهای تابستون وقتی پنجره را باز میکنم به جای صدای خیابون و همهمه آدم‌ها، صدای شب و‌جیرجیرکها به گوشم بخوره و‌ صبح ها بوی علف و خنکی زمین. 

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۳۸
زری ..

سلام به همگی بعد از یک دوره تنبلی در نوشتن و البته صادقانه بگم همچین کار مهمی هم پیش نبردم که خب دیگه حالا قرار نیست بعد از اینهمه وقت که نبودم حالا بشینم غر بزنم لذا بدون هیچ حاشیه ای بروم سراغ سفرنامه نوشتن.

راستی همین اول کار یه چیزی را بگم، دوستان عزیزی که از قبل سفرم برام کامنت گذاشتید و کلی بهم کمک کردید و بعدش هم تو پست های قبلی، واقعا من شرمنده هستم که پاسخ کامنت ها را نمیدم، به بزرگواری خودتون ببخشید. بیایید دیگه بی خیال اون کامنتها بشیم:) از این پست به بعد مثل قدیم ها پاسخ میدهم و اجازه بدید بار عذاب وجدان پاسخ ندادن به اون کامنتها از روی دوشم برداشته بشه، چون الان بعد از اینهمه وقت که هی جواب ندادم که بیام درست و با خیال راحت جواب بدهم، هر جوابی بدهم به نوعی رفع تکلیف میشه. 

 

خب رسیدیم به روز اول که شروع کلاسها در دانشگاه ژنو بود. از هاستل من در منطقه سنت پییر تا دانشگاه پیاده چیزی کمتر از یک ربع بود. صبح با هم اتاقی بلند شدیم و آماده شدیم برویم دانشگاه. اون چون ساکن سوییس بود به هرحال اینترنت گوشی داشت و البته کلا عادت هم داشت هرجا میخواست بره با لوکیشن گوشی بره، لذا من هم به اعتماد اون پشت سرش رفتم:) گفتم قبلا که برای خرید اینترنت باید بیست یورو میدادم و علاوه بر اون هزینه اینترنت هم جداگانه بود این بود که من فکر کردم احتمالا بتونم با اینترنت خوابگاه و دانشگاه کارهام را پیش ببرم و اصلا اینترنت نخرم که خب همینطور هم شد. وقتی وارد دانشگاه شدیم یه خانمی را تو راهرو اصلی دیدیم که پرسیدیم سامر اسکول وایپو که راهنمایی مون کرد به سمت سالن تشکیل کلاس. کلاس این مدلی بود که پلکانی بود و اختلاف سطح داشت صندلی ها و از قبل کارت اسامی افراد را گذاشته بودند و معلوم بود کجا باید بشینیم. خیلی باکلاس طور بود و یه جوری تجربه ی قشنگ و جدیدی برام بود :)) کنار دست راستم یه دختر روسی که تو دانشگاه ژنو مستر میخوند نشسته بود و سمت چپ یه مرد کرده جنوبی که البته کارمند اداره مالکیت صنعتی کره بود. در واقع سه نفر بودند دو مرد و یه زن که هر سه با هزینه اداره مالکیت صنعتی کره برای شرکت در کلاسها اومده بودند، سطح زبان مردها زیاد خوب نبود ولی اون دختره خیلی خوب بود. کلاس خیلی گرم بود و هیچ دستگاه خنک کننده ای نداشت! دو روز اول کلاسها اونجا تشکیل شد و بعدش جای کلاس را عوض کردند که حداقل پنجره داشت :) یعنی کلا من متوجه نشدم کولر یا هر دستگاه خنک کننده دیگه ای داشته باشند فقط از پنکه استفاده میکردند. مثلا تو یه کلاس سه تا پنکه در فواصل مختلف میذاشتند که هوای اتاق را عوض کنه. 

خب من شانسی که آورده بودم این بود که قبلا چند تایی سامراسکول آنلاین گذرونده بودم و با روال کلاسها آشنا بودم و باعث میشد پایین بودن زبانم و استرس محیط خیلی آزاردهنده نباشه و بتونم مسایل را هندل کنم. من صندلی ام ردیف دوم بود :) از همون جلو هر کسی شروع کرد به معرفی خودش، در حد اینکه از کدوم کشور اومده و بکگراند شغلی و تحصیلی اش چیه و اینکه خوشحاله اینجاست و ... . 

موقه ناهار بچه ها گروهی رفتند سمت سلف سرویس و هزینه غذای هرکسی برعهده خودش بود، من یه پلاستیک گردو و کشمش و  میوه خشک تو کیفم داشتم و حقیقتا برام گرون بود که مثلا ده فرانک بدهم و یه غذایی شبیه عدسی اما با نخود بگیرم :)) تیکه های هویج هم کنارش داشت خخ یکسری صندلی هم بیرون سلف سویس گذاشته بودند که در واقع میشد بخشی از پیاده روی خیلی پهن دانشگاه سمت خیابان اصلی، اون داخل هم صندلی بود. این دوست من غذا گرفت و من یه نگاهی کردم و گفتم نه خرید ندارم، البته اون موقع سیر هم بودم و چون خوراکی تو کوله ام بود گفتم هر وقت خواستم میخورم. رفتیم سر یه میزی که یکسری بچه های کلاس هم نشسته بودند، دو سه تا دختر هندی، آذربایجانی، چینی و اتریشی، از اون جمع دو سه نفر از سلف غذا خریده بودند و بقیه یکسری خوراکی همراهشون بود و مشغول خوردن بودند، دختر هندی ها یادمه گفتند گیاه خوار هستند و یه ظرف کوچیک ماست و یه مدل نان مخصوص از کشورشون جلوشون بود، یکی دیگه یه ظرف توت فرنگی و یخ خوراکی دیگه و .... هر کسی غذاش را میخورد و اوکی بود. اونجا از اینکه با خودم فکر نکرده بودم که باید حتما من هم غذا بگیرم که لابد بقیه هم غذا دارند از خودم راضی بودم :) حالا نمیدونم آیا اگر میرفتیم سر میز و همه غذای سلف گرفته بودند بعدش حس و حال من چطور میشد آیا همینقدر راحت و سبک بودم؟ خلاصه اینکه اون موقع که تصمیم گرفتم چیزی نخرم اصل را بر این گذاشته بودم که فارغ از اینکه بقیه چطوری هستن من قراره هر جوری خودم راحتترم رفتار کنم. شاید مهمترین دلیلش هم بحث مالی قضیه بود :) 

بعد از ظهر ها تا ساعت چهار یا پنج و نیم کلاس داشتیم و از اونجایی که تا ساعت نه شب هوا روشن بود براحتی میشد رفت بیرون چرخید و البته که تا ساعت دوازده هم که یکبار بیرون بودم دیدم همه جا پر آدمه و کافه ها و صندلی های بیرونش شلووووغ! اما خب من چون از صبح ساعت هشت بیرون بودم و بعد از کلاس مستقیم میرفتم تفریح، معمولا دیگه شبها تا ساعت ده، ده و نیم خوابگاه بودم یعنی بیشتر از اون جوون و رمق نداشتم :) مخصوصا که میدونستم فردا صبح هم باید بروم کلاس و دوباره همین برنامه ام هست. با اینکه خوابگاه بهم بلیط رایگان حمل ونقل را داده بود اما معمولا جاهایی که میخواستم بروم پیاده میرفتم البته شاید مهمتربن دلیلش این بود که لوکیشن خوابگاه و دانشگاه به جاهایی که میرفتم خیلی بهم نزدیک و مرتبط بود. مثلا تعداد زیادی از بچه هایی تو یه شهری تو مرز فرانسه به اسم انه ماسه اتاق گرفته بودند که ظاهرا قیمتش مناسبتر از ژنو باشه اما با اتوبوس و نمیدونم قطار ظاهرا نیم ساعتی راه بود. در مقایسه با اونها میگم خوابگاه من و امکاناتش فوق العاده بود:) خیلی دوست دارم باز دوباره بروم ژنو و با  اطمینان بروم همون خوابگاه :) مثل آدمی که با جایی آشناست و از همه چیزش خبر داره :)

خب مهمترین جای تفریحی ژنو دریاچه ی ژنو هست! از دانشگاه ژنو پیاده تقریبا بیست دقیقه پیاده میشد تا لب دریاچه، از هاستل من هم پنج دقیقه داشتم تا دریاچه. چند باری این مسیر را بعد از کلاس پیاده میرفتم و بقدری دریاچه بزرگ و قشنگی داشت که هیچ وقت تکراری نمیشد. دو مدل قایق یا کشتی مانند روی دریاچه بود، یکی اش از این کشتی های کروز بود که الان یادم نیست بلیطش چند بود:) اما یه مدل قایق اتوبوسی داشت که بلیط الکترونیکی که هاستل بهم داده بود این قایق ها را هم دربرمیگرفت. چهار خط داشت از M1 -M4، یک روز رفتم اینها را پیدا کردم و وایسادم پای ایستگاه M1، و همونجا نگاه کردم ببینم با کدوم یک از اینها برگردم و ایستگاه هر کدوم چطوری هست. اون روز تقریبا ساعت هفت عصر سوار اولین قایق شدم و این چهار خط میرفتند اون دست دریاچه و هر کدوم یه جهتی از دریاچه میرفتند و باز بین خودشون هم اتصال داشت، خلاصه از M1  شروع کردم و مثلا میرفتم اون دست دریاچه بعد با خط M3 میرفتم یه سمت دیگه و همینطوری همه طرف دریاچه را حسابی چرخیدم :)) یک روز دیگه هم تو هفته بعد که کلاسهامون تو وایپو تشکیل میشد، درواقع میشد اون سمت شهر که بعد از کلاس با یه یکی از بچه ها رفتیم باغ ملی گیاهشناسی ژنو که تا مقر وایپو و سازمان ملل چند دقیقه راه داشت و بعد از اون پیاده رفتم لب دریاچه و فکر کنم با خط M4 برگشتم اومدم این سمت دریاچه که تا هاستل من پنج دقیقه پیاده داشتم. البته الان یادم افتاد اومدم این سمت دریاچه اما سمت شرق دریاچه بود یعنی نزدیکی های فواره ی دریاچه، بعد پیاده اومدم تا رسیدم به سمت خوابگاه. میدونید خوبی خوابگاه من و ژنو این بود که یه دریاچه داشت که خب از همه ی شهر میشد به سمتش رفت و بقدری بزرگ بود که هر طرفش هم میرسیدم با یه کمی فکر کردم میتونستم بفهمم الان تو این موقعیت چطوری خودم را به سمتی برسونم که نزدیک هاستل من هست! بخاطر همین عملا میتونستم راه و مسیر خودم را پیدا کنم و همچنین اگر نیاز بود از وسایل نقلیه عمومی استفاده میکردم بدون اینکه خیلی جدی نیازی به اینترنت و گوگل مپ داشته باشم.  اون روز که اولین بار رفتم قایق سواری، با توجه به اینکه نگران پول بلیط قایق ها نبودم :)) حساااااابی روی دریاچه ی ژنو کیف کردم، کلی از این قایق های تفریحی روی دریاچه بود از این قایق های شخصی با بادبان های خوشگل و پایه های بادبان نازک و ظریف :) خیلیییییی خوشگل بودند و من هم که عصر اونجا روی دریاچه بودم هی باخودم میگفتم عمرا فکرش را نمیکردی همچین زیبایی قسمت و روزی ات باشه! و هی ته دلم میگفتم خدایا مرسی، گهگداری یاد بچه هام میافتادم و ته دلم غصه ام میشد که اونها الان اونجا با من نبودند و نمیتونستند لذت ببرند و هی تو ذهنم میگذشت انشالله یکبار دیگه به همینجا برمیگردم با بچه هام، و با شوهرم. وقتهایی که تو شهر راه میرفتند و ساختمان های خوشگل را میدیدم و از یکسری عکس میگرفتم یاد شوهرم میافتادم که اگر اونحا بود حتما از دیدن اون معماری ها لذت میبرد. فقط همین مواقع میشد که خیلی یادشون میافتادم و یه کوچولو ته دلم غصه ام میشد که با من نیستند اما صادقانه بگم باعث نمیشد که به من خوش نگذره و یا دل و دماغ تفریح را نداشته باشم :)))) انگار یه کسی ته ذهنم میگفت از لحظه حال لذت ببر و بعدا یه روزی با بچه هات و شوهرت خانوادگی میایید اینجا و اونها هم اینها را میبینند:) اون روز اینقدر این خطوط آبی M1 -M4  را رفته بودم و خط عوض کرده بودم که یکی دو تا از این راننده های این قایق های اتوبوسی دیگه من را میشناختند و در جواب Hi من گفت Hi again :)  اون روز هر چی راننده ی این قایق های اتوبوسی دیدم مرد بودند اما یکروز دیگه که رفته بودم یک راننده خانم هم دیدم. 

برگشتنی یکهو دیدم ساعت نزدیک 9 هست و من رفته بودم فضای ساحلی اونطرف دریاچه قدم زدن و اصلا حواسم از ساعت پرت شده بود، این اتوبوس قایقی ها تا 9 بودند و من هم دلم میخواست با همونها برگردم و نمیدونم چه استرسی داشتم که ای وااای الان به آخرین قایق نمیرسم، البته همونجایی هم که بودم جهتی از دریاچه بود که مستقیم به M1 نداشت،باید اول یه خط دیگه میرفتم بعد قایق خط M1 را سوار میشدم. نگاه کردم دیدم یه قایق اتوبوسی داره میاد، سریع رفتم سمت ایستگاه و داشتم سوار میشدم از راننده پرسیدم که من به خط M1 میرسم؟ نگاه ساعتش کرد و گفت شوور! همچین خیالم راحت شد:) الان به اون روز فکر میکنم با خودم میگف خب اینهمه استرس نداشت که! به هرحال اونطرف دریاچه بودی و حتما یکسری خطوط اتوبوس و تراموا داشت که به اینطرف بیایند و نهایتا با اونها برمیگشتی اما اون لحظه حس میکردم اگر بمونم فقط دو تا راه دارم یا عرض دریاچه را شنا کنم تا اون طرفش خخخخ یا شب همونطرف بمونه خخخخ :))) البته خب فقط روز دوم یا سوم بود که ژنو بودم و هنوووز فکر میکردم یک عالمه مشکلات و تله ها هست که دهانشون بازه که من اشتباه کنم و اونها من را ببلعند :) خلاصه رسیدم اونطرف دریاچه و دیگه آروم آروم قدم زنان برگشتم خوابگاه. 

راستی بلیط این قایق های اتوبوسی فکر کنم هر ساعت دو فرانک بود. یعنی شما میتونستی دو فرانک بدهی و یه بلیط بخری که باهاش یک ساعت از اون قایق اتوبوسی ها و سایر وسایل نقلیه عمومی استفاده کنی. البته حتما مدل های دیگه بلیط هم وجود داشت اما خب همونطور که گفتم بلیطی که من داشتم همه ی اینهاه را پوشش میداد و من رو بی نیاز از خرید بلیط و پرداخت هزینه میکرد.  

یک روز دیگه هم از دانشگاه، از یه جهت دیگه اومدم به سمت دریاچه اما به سمت شرقش رفتم که به فواره برسم. این فواره خیلی خیلی ارتفاع بلندی داره و خیلی هم خوشگله:) حتی از توی هواپیما هم وقتی رسیدم ژنو اون را دیده بودم ولی اصلا فکر نمیکردم میشه تا پای پای فواره رفت:) اون روز رفتم اون سمت دریاچه و رسیدم پای فواره :) وااااااااو چقدرررررر بزرگ و خوشگل و فرح بود :) یه موقع هایی هم باد میزد ذره های آب را میپاشوند تو صورت آدم، خیلی فضای زیبایی بود. به چهره های مردم اون اطراف  نگاه میکردم و همه شون چشم هاشون از خوشحالی برق میزد. یه آرامش و زیبایی خاصی تو فضا بود. اصلا کلا مردم اهل سرو صدا و شلوغبازی نبودند، کلا آروم و ساکت و خوشحال :) پیر زن پیرمردهایی که با موهای سفید همدوش هم اومده بودند به قدم زدن خیلی چشمم را میگرفت، اصلا و به هیچ وجه هیچ زوجی را ندیدم که مرد جلوتر از زن راه بره! دیدید تو ایران مردها جلو جلو میروند و زن و بچه ها از پشت سرش میدوند!!! بهتون بگم که اصلا همچین چیزی اونجا ندیدم:) یه پیرزن پیرمرد رو به فواره نشسته بودند و با یه آرامش و لبخندی هر دو به یک نقطه از فواره چشم دوخته بودند و بقدر قیافه و لبخند و جهت نگاهشون مثل هم بود که شک نداشتی هر دو دارند به یک موضوع مشترک فکر میکنند :))) 

یه چیز دیگه هم از اون باغ ملی گیاهشناسی تعریف کنم، یه پارک برگ بود که ورودی نداشت یعنی رایگان بود و توش یک محوطه ای بود که یکسری گیاهان متفاوت از جاهای متفاوت با فضاسازی زیبا بود، یه جایی هم یه حالت مرداب مانند بود که از این نیلوفرهای آبی داشت البته گل نداشتند اون موقع، و یه فضاهایی هم بود که یکسری حیوانات بودند که زیباترینشون از این آهوهایی خالدار بود که روی پشتشون خال های زرد دارند و خیلی ناز هستند. گردش اون روز تو اون پارک گیاهشناسی و بعدش قایق سواری و بعد پیاده برگشتن تا خوابگاه خیلی خوب بود. اون روز برگشتنی رفتم سمت فواره که باز هم فواره را ببینم و باز هم اون عیش قبلی تکرار بشه! اما در کمال تعجب دیدم فواره خاموشه! خیلی تعجب کردم چون فکر میکردم اون فواره به نوعی سمبل دریاچه و شهر ژنو هست. خلاصه اینکه اونجا فهمیدم همونقدر لذت از زیبایی قسمت و روزی ام بوده :))) 

راستی یه چیزی که این دریاچه ی ژنو به من بدهکاره، یه آبتنی تو دریاچه هست، جاش هم میدونست کجاست و کدوم طرف دریاچه هست :) 

- لیست مطالب پست بعدی: بازارچه دست دوم فروشی ژنو، سه جلسه مهمانی کوکتل رسپشن که دانشگاه ژنو و وایپو برامون ترتیب دادند. بروکن چییر یا صندلی شکسته، محل کمپ پناهنده ها، 

- پست بعدی اش هم: مقدمات سفر ایتالیا و سفر ایتالیا و دریاچه ی کومو، یک روز در شهر اننسی فرانسه و ماجرای برگشت به ایران

 

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۳۴
زری ..

سلام دوستان، میخوام یکسری مطالب کلی در مورد دوره های وایپو و یه چیزهایی هم در مورد خودم بگم، نمیدونم تموم بشه و همه را همین الان پست میکنم یا باز میمونه تا ظرف چند روز آینده تکمیلش کنم. الان اون چند روز آینده هست و کاملش کردم و میفرستم :)) 

1- اول از همه یه توضیحی بدم درباره این دوره سامر اسکول، البته قبلا هم بعضی از دوستان پرسیده بودند تو کامنت ها گفتم. ببینید من رشته ام حقوق هست و ارشدم هم حقوق مالکیت فکری هست. جالبی این رشته اینه که اتفاقا بچه های رشته های دیگه بخصوص مهندسی ها و پزشکی و زیست بعضا تو این رشته از بچه های حقوقی موفقتر هستند، مپلا فکر کنید میخواهید تو زمینه بیوتکنولوژی از یه دستاوردی حمایت کنید، کسی که فقط تحصیلات حقوقی داره باید یه زمان نسبتا طولانی را بذاره برای اینکه اصلا مفاهیم علمی را بفهمه تا بعد برسه به بحث حمایت حقوقی. تو کشورهای دیگه خیلی وقتها تو مقطع مستر از رشته های غیر حقوقی میایند این شاخه از حقوق اما تو ایران تو دانشگاه من هیچ وقت ندیدم اینطوری باشه و همگی لیسانس حقوق داشتیم. البته تو دوره هایی که وایپو (سازمان جهانی مالکیت فکری) میذاشت از ایران بچه های مهندسی را میدیدم که شرکت میکردند که البته همه شون از کانون پتنت ایران بودند و تحصیلات دانشگاهی نداشتند. وایپو یکسری کورس های پایه داره که امتحانش هم تستی هست و رایگان هست. شما ثبت نام میکنی و کورس را میگیری. ثبت نام هم هیچ چیزی نمیخواد فقط یه اکانت میسازی و بعد تو قسمت دیستنس لرنینگ کورس ها را میبینی. من تا حالا هیچ دوره ی پولی را نگذروندم :) همیشه از همون کورس های رایگان برمیداشتم. یه کورس هم داره DL101 که تو همین بخشه و عموما برای همه ی سامر اسکول ها پیش نیاز هست که واقعا به اندازه یک ارشد حقوق مطلب مفید داره. اگر کورس را گرفتید و زمان امتحان شد و نخونده بودید یا امتحان را رد شدید دفعه دیگه دوباره کورس را بگیرید و پاس کنید. اینطوری برای خودتون رزومه سازی میکنید و برای سامر اسکول ها که میگه رزومه بدید حداقل به چهار تا کورس تو وایپو اشاره میکنید. از اونطرف از کورسرا، WTO ,  Unktad,ITC, WHO هم گهگداری کورس میگرفتم. مهمترین نکته اینکه گرفتن این کورس ها هیچ کاری نداره هیچ وقت هزینه نکنید که کسی براتون اپلای کنه، تو گروههای تلگرامی و قدیم که تو اینستا بودم میدیدم بعضی ها همچین شلوغش میکردند و از بچه ها پول میگرفتند تا براشون این دوره ها را ثبت نام کنند! یه چیز دیگه که خیلی نفیده لینکدین هست. تو لینکدین آدمهای مرتبط با رشته خودتون را پیدا کنید و پروفایل ها را چک کنید تو قسمت سرتیفیکیت معمولا کورس ها و دوره هایی که گذروندن را میبینید و از همونجا پیج همون دانشگاه یا موسسه را میتونید پیدا کنید و خود اونها هم بعضی وقتها دوره هاشون را میذارند. یا مثلا تو همون اینستا وقتی طرف میاد تبلیغ میکنه که آخرین مهلت برای اپلای فلان دوره و اینقدر هزینه اش هست همونجا درجا بروید خودتون همون دوره را اپلای کنید :))) ببینید این چیزایی که دارم میگم یکسری اش مختص رشته خودم هست اما بعضی قسمتهاش برای هر کسی و هر رشته ای همینطوره. 

در مورد سطح زبان انگلیسی تون، اگر مثل من زبانتون ضعیفه اصلا نترسید و هیچ وقت منتظر نشوید که زبانم خوب بشه بعدا این دوره ها را بگذرونم. همه ی این کارها را همیشه باید با هم پیش برد. من هنوز هم خیلی از مکالمات را نمیفهمم و تو این دوره فهمیدم فقط من اینطوری نیستم خیلی ها از خیلی از کشورهای دیگه هم همینطور هستند. البته بودند بعضی هایی که خیلی خوووووب حرف میزدند و آدم لذت میبرد که بدون ذره ای ام ام حرف میزدند اما خوب همه جور آدمی تو دوره بود و بنظرم برگزار کنندگان این دوره ها هم به این موضوع اشراف دارند. میدونید اگر قرار باشه بشینند فقط کسانی را بگیرند که مثلا در حد زبان هفت آیلتس بلد باشند و از اونطرف بکگراند شغلی و تحصیلی مرتبط هم داشته باشند، خب اونها هم هیچ وقت نمیتونند دوره هاشون را برگزار کنند :)) میخوام بگم خود اونها هم به این چیزها اشراف دارند. 

2- موضوع دومی که میخوام بگم در مورد سفرم و روحیه ام هست. تو کامنتهایی هم که دوستان برام گذاشتند خیلی هاشون به من لطف داشتند و تحسینم کردند برای شجاعتم. میخوام بگم من هم خیلی جاها میترسیدم و به غلط کردن میافتادم اما بعد که به خیر میگذشت دوباره به حرکت بعدی فکر میکردم :)) میخوام بگم من هم اونقدرها شجاع نیستم و میدونید این ترس ما ناشی از چیه؟ ناشی از شرایط ناامنی هست که توش بزرگ شدیم. از بچگی از انواع دزد و متجاوز و ... ترسیده ایم که البته با شرایط میهن اسلامی مون اصلا هم ترسهای ما نابجا نبوده اند و اصلا لازمه ی زندگی تو کشوری امن مثل ایران هست! اما اونجا که بودم وقتی میدیدم عه ملت از اینکه با گوشی هاشون تو خیابان حرف بزنند نمیترسند و تازه برای پیدا کردن مسیرشون گوشی را با یه دست راحت میگیرند جلوی صورتشون و همینطور که قدم میزنند و من مدام ته ذهنم هست الان یکی از این اسکوتر برقی ها میآد از دستش میزنه و میره!!! ولی هیچ وقت هیچ اتفاقی ندیدم که بیفته! نمیدونم شاید هم اونجاها قاپیدن موبایل مرسوم هست و من از خوش شانسی ام اصلا ندیدم اما به هرحال این ندیدن ها به من حس امنیت و جرآت میداد و باعث میشد برای روزهای بعدی ام برنامه های هیجان انگیز بذارم. از اتفاق هایی که میافتاد و من مثل چی میترسیدم و با خودم میگفتم خدایا فقط این به خیر بگذره من دیگه غلط میکنم هیچ کاری بکنم فقط میرم دانشگاه و برمیگردم هاستل :) و از تو ژنو تکون نمیخورم تا این چند روز هم به خیر بگذره و برگردم سر خونه زندگی ام تو تهران :)) وقتی بود که اتوبوس با تاخیر رسید میلان و ساعت یازده و نیم بود که رسیدیم اونجا و من باید با دو خط مترو و پیاده روی پنج دقیقه ای اون قسمت آخرش میرسیدم هاستلم :) بعد فکر کنید از اتوبوس پیاده شدم همونجا ایستگاه مترو بود و رفتم بلیط بگیرم یه اسکناس پنجاه یورویی دادم و دستگاه پولم را پس داد که خردتر بده، میخواستم یه بلیط سه روزه به قیمت 13 یورو بگیرم. حالا از قبلش هم قلبم اومده بود تو حلقم که حالا ساعت دوازده شب اصلا چطوری خودم را برسونم به هاستلی که اصلا نمیدونم تو چطور منطقه ای هست! اون پنج دقیقه پیاده روی آخرش میتونه پنج هزارتا اتفاق برام بیفته! از اونجاییکه همه ی پولم نقد همیشه همراهم بود و کارت نداشتم اگر کسی پول و موبایلم را بزنه تو میلان چه شکری بخورم! خدایا چرا اتوبوس تاخیر داشت؟ بهتر نبود وقتی دیدم به جای ده، ده و نیم داره یازده ونیم میرسه کلا بیخیال میلان میشدم و میموندم همونجا تو ژنو؟ اوووووف اگر بدونید چقدرررر ترسیده بودم و به خودم فحش میدادم که این جنگولک بازی ها برای چیه؟ حالا اگر میلان را ندیده بودی زندگی ات نمیگذشت؟ فکر کنید همه ی اینها داشت از سرم میگذشت و ایستاده بودم جلی دستگاهی که با پنجاه یورو بهم بلیط نمیفروخت! نمیدونم شاید من خیلی خوش شانس بودم و هستم که همه چیز به خیر گذشت و با اینهمه موقعیتهای متفاوتی که خودم را توش میذاشتم تجربه ی تلخی برام پیش نیومد، شاید هم ذات زندگی اونطرف اینطوریه که کارها برای آدمها راحتتر پیش میره!؟ 

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۲ ، ۱۷:۴۶
زری ..

سلام، خب تا جایی نوشتم که رسیدم فرودگاه ژنو و با اینترنت فرودگاه وصل شدم به اینترنت و آدرس خوابگاه را دادم به گوگل مپ که ببینم چطوری و چه مسیری را بهم میده برای رسیدن به خوابگاه. دیدم دو تا مسیر بهم داد که با هر کدوم با یه خط اتوبوس میتونم بروم و اونجا هم چهار دقیقه پیاده روی دارم تا خوابگاه. دیگه شش صبح بود که از فرودگاه اومدم بیرون و رفتم سمت ایستگاههای اتوبوس، متحویل اتاق ساعت دوازده بود و من کلی وقت داشتم ولی چون گوشی ام اینترنت نداشت تصمیم گرفتم اول بروم و جای خوابگاه را یاد بگیرم که اگر مشکلی داشتم بتونم برگردم بیام فرودگاه و از اینترنت اونجا استفاده کنم خخخ و بعدش که خیالم از خوابگاه و مسیر راحت شد بعد تا ساعت دوازده بروم شهر را بگردم. از خوابگاه بگم براتون که بنظرم از بهتررررررین قسمتهای سفرم بود. خوابگاه تو قسمت اولد تاون بود و کلیسای سنت پییر خیلی معروفه که در واقع یکی از جاهایی هست که توریست ها برای گردش میآیند یه فضای میدونی جلوی این کلیسا بود که خوابگاه من هم گوشه ی همین میدان مانند بود :)) یعنی فوق العاده بود! پیاده تا دریاچه ی ژنو پنج دقیقه راه داشتم که اون هم از بافت قدیمی و خونه ها و قلعه مانندهای چند هزارساله پیاده میرفتم که هر چیییییی از زیبایی اش و عظمت ساختمانها و خونه ها بگم کم گفته ام. ت. اون کانال تلگرامی که عکس گذاشتم از این کوچه ها و کلیسای سنت پییر عکس زیاده نسبتا، اما پیشنهاد میکنم گوگل کنید و حتی تو گوگل مپ هم میتونید عکسهای بافت قدیمی اش را ببینید. خلاصه اینکه با اتوبوس رفتم و ایستگاه مورد نظر پیاده شدم و از اونجاییکه از صفحه موبایلم تو نقشه اسکرین شات گرفته بودم تصمیم داشتم با اون عکس مسیر را پیدا کنم که دیدم نمیشه، اون موقع من نمیدونستم وقتی مسیر را تو گوگل مپ میگیریم اگر دسترسی به اینترنتمون قطع بشه کماکان مسیر یاب کار میکنه یعنی هنوز هم نمیدونم چطوری کار میکنه :)) ولی ظاهرا کار میکنه! خلاصه که میخواستم با اون عکسها مسیر را پیداکنم که دیدم نمیشه چون کوچه ها قدیمی و پیچ در پیچ بودند و اصلا یه جاهایی باید یکمسیری را از پله بالا میرفتم. بعد از چند دقیقه گیج زدن صبح تعطیل شنبه و همه جا هم خلوت بود یه آقایی را دیدم که اومده بود پیاده روی کنه بهش گفتم میخوام این مسیر را پیدا کنم اومد بزنه روی صفحه موبایلم که مسیر را ببینه بهش گفتم اینترنت ندارم و این یه عکسه :) دیگه موبایلش را دراورد و خودش آدرس را وارد کرد و گفت باهام بیا و با مسیر یاب گوشی اون رفتیم اینقدررررر بنظرم گیج کننده و سخت بود که همون موقع اول فکر کردم چقدر جای خوابگاهی که گرفتیم بد و بیخوده خخخ خلاصه آقاهه تا پای ساختمان اومد که البته بعدا ظهر که برگشتم فهمیدم این یه خونه شخصی هست و در واقع خوابگاه من دقیقا جلوی خود کلیسای سنت پییر هست که میشد پشت این خونه:)) اونجا از آقاهه تشکر کردم و همینکه اون رفت کلیسا شروع کردن به نواختن هشت ضربه که ساعت هشت صبح بود. خوب اون موقع فکر کردم باید دوباره کوله پشتی سنگینم و ساکم را که چرخدار هم نبود را کول بگیرم و بیام دوباره تو همون ایستگاه اتوبوس که پیاده شده بودم بروم تا ظهر شهر را با اتوبوس بگردم. از بابت بلیط اتوبوس هم خیالم راحت بود که خوابگاه بهم لینک داده بود و رفته بودم بلیط را گرفته بودم. راستی این خوابگاه خانمها و آقایونش جدا بود. بعدا فهمیدم معمولا هاستل ها مختلط هستند. دیگه برگشتم سمت خیابون اصلی که سوار اتوبوس بشم که دیدم تو هوای یه بویی شبیه شرجی بودن دریاچه هست با خودم گفتم نکنه دریاچه ژنو همین نزدیکی باشه :) اون ایستگاه اتوبوس را رد کردم و یه دقیه دیگه مستقیم به مسیرم ادامه دادم که دیدم وااااااو دریاچه ژنو روبرومه :))) تو همین مسیر پنج دقیقه که میرفتم هزار تا کافه میدیدم که میز و صندلی هاشون بیرون چیده شده بود و تک و توک کارکنانشون داشتند رومیزی ها را میکشیدند و لیوان های پایه بلند و دستمال و کارد و چنگال میچیدند روی میزها. هوا هم خنک و عااالی. روی نیمکت روبروی دریاچه نشستم و از همه چیز لذت میبردم که دیدم همون بغل نیمکت یه کیوسکی هست که دوچرخه اجاره میده و من هم گوشی ام شارژش کم بود. به ذهنم رسید برم ازشون خواهش کنم گوشی را بزنم شارژ. دو تا پسر اونجا بودند که بهشون گفتم و بهم نشون داد انتهای کیوسک پریز بود که رفتم و گوشی را زدم شارژ و گفتم یه ربع دیگه میام میبرم، اینقدر جالب بود اکثر کسانی که میاومدند دوچرخه برمیداشتند خانم بودند و معمولا بالای پنجاه داشتند بنظرم. حتی بعضی دوچرخه جای نشستن بچه هم پشتش داشت. نیم ساعتی اونجا نشستم و بعد رفتم گوشی را برداشتم و رفتم سمت ایستگاه اتوبوس. تو اتوبوس ها و ترامواها یه صفحه مانیتوری بود که اسم ایستگاه و اتصالشون به خطهای دیگه را نشون میداد، من هم که همون صبح از صفحه مسیرم و اسم ایستگاهها اسکرین شات گرفته بودم دیگه خیلی راحت اینها را با خودم مچ میکردم و تا ظهر با انواع اتوبوس و تراموا کلی شهر را گشتم :)) شهر ژنو فوقالعاده زیبا و تمیز و آروم بود. من فکر میکنم خیلی خوش شانس بودم که اولین ورودم به اروپا به این شهر بود مخصوصا وقتی رفتم میلان و شلوغی اونجا را دیدم مطمین شدم که چقدرررررر خوب شد که ورودم به ژنو بود :) چون ساک و کوله پشتی ام همراهم بود و البته که هیچ ایده ای برا گشتن نداشتم و اینترنت هم نداشتم دیگه تا ظهر سواره همه ی شهر را گشتم:) نزدیک های ظهر خط ها را جوری انتخاب کردم که نهایتا به همون ایستگاه صبحی برسم و از اونجا همون چهار دقیقه پیاده تا خوابگاه را بروم و اتاق را تحویل بگیرم. از قبل بهم گفته بودند چون روز تعطیله کسی نیست اتاق را بهت تحویل بده، یه صندوق کنار در ورودی هست که رمزش فلان عدده و در صندوق را باز کن کارتی که اسم خودت روش هست را بردار و برو داخل البته تو ایمیل اینها را با عکس هم نشون داده بودند:) وقتی رسیدم دیدم چند تا خانم سیاپوست روی نیمکت نزدیک اونجا نشستند که وقتی دید من دارم با صندوق و رمزش ور میروم اومد کمک، باید اعداد رمز را آروم آروم میزدم و من تند زدم و درش باز نشد! خلاصه اومد بهم کمک کرد و باهام اومد داخل و روی میز یکسری کارت بود که گفت اینها کارتهای ماست و اتاق را اینطوری تحویل دادیم و چون روز تعطیله خودت باید روی تختت را ملافه تمیز بکشی و ملافه ها را نشونم داد که تو کمد بود و با حوصله یخچال و اجاق و حمام دستشویی را هم نشون داد :)) آخرش هم گفت یه دستشویی دیگه و بعد میره بیرون پیش دوستاش چون منتظر اوبر هستند که بیاد و بروند فرودگاه. رمز وایفای هم روی همون کارتم بود. سریع اول به اینترنت وصل شدم و زنگ زدم به مامانم اینها و گفتم رسیدم به اتاق :)) بعدش به شوهرم که ویدیو کال کردیم  و اتاق را هم نشونش دادم. اینجا یه اتاق شش تخته بود که گوشه اتاق یکردیف کابینت داشت که سینک ظرفشویی، اجاق دو شعله، مایکروفر و چایساز و یخچال داشت و داخل کابینت ها یک سرویس کامل قابلمه ماهیتابه و بشقاب در سه سایز و فنجان و ماگ و حتی از این گیلاسهای مشروب خوری هم داشت، و یه مبل دونفره و یک میزنهاخوری شش نفره و کنار اتاق هم شومینه داشت و یه دونه از این رخت آویزهای استیل که برای خشک کردن لباس استفاده میکنیم، یکسری کمد دیواری هم داشت و البته حمام دستشویی هم داخل اتاق داشت، اتاق سه چهار تا پنجره به بیرون داشتکه خب منظره اش خوشگل بود تو عکسهای تلگرام یه عکس هست که از داخل اتاق پنجره را گرفتم که پرچم سوییس هم معلومه این عکس در واقع از داخل همین اتاق گرفته شده:))) تا عصر تنها بودم تو اتاق. بعد از این تلفن ها ساعت دو تا پنج و نیم خوابیدم و بعدش بلند شدم یه چیزی خوردم و رفتم پیاده شهر را بگردم :)) 

بعد از اینکه دعوتنامه دوره را از دانشگاه ژنو گرفتم همون موقع یه لینک داد که فیسبوک بچه هایی هست که دوره را قبول شدند و برای پیدا کردن جا و ... میتونید با هم ارتباط بگیرید که من هم اکانت فیسبوک نداشتم و همون موقع ساخته بودم و اونجا با یه دختر ایرانی آشنا شدم که البته ایشون ساکن یکی دیگه از شهرهای سوییس بود و قرار شد یه جایی را با هم بگیریم. که خب دو تخت از این شش تخت را ما گرفته بودیم. قرار بود اون روز ساعت هفت عصر برسه خوابگاه. ساعت پنج و یم رفته تا هفت اطراف دریاچه گشتم و بعدش برگشتم خوابگاه این دوست جدید را دیدم و اون هم وسایلش را گذاشت و دو ساعت و خورده ای هم باز باهم رفتیم چرخیدیم و ساعت ده شب گذشته بود که برگشتیم خوابگاه. فردا صبح هم اولین روز شروع دوره در دانشگاه ژنو بود. 

۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۲ ، ۱۰:۵۸
زری ..

سلام سلام صد تا سلام :))

من برگشتم از سفر، سحر روز دوشنبه تهران بودم.

بچه ها من نمیدونم چطوری بنویسم؟! یعنی هر چی فکر میکنم همه چیزززز یادمه ها اما نمیدونم چرا هی فکر میکنم نوشتن اینها برای شما احتمالا جذابیتی نداره:( اما میخوام با این فکرم مقابله کنم و ازشون بنویسم امیدوارم که بتونم تحمل کنم و تا آخرش با این برنامه پیش برم :) 

خب از قبل از سفرم میخوام شروع کنم، برای ویزای سوییس باید از وی اف اس وقت میگرفتم و گویا فرقی نداشت وقت من بیزینسی باشه یا توریستی. چون به هرحال با همون وقت بیزینسی که داشتم رفتم و گفتم من دعوتنامه دارم ولی وقتی که گرفتم اینطوریه چون اون روز هیچ مدل دیگه ای وقت باز نبود و خانمه خیلی راحت گرفت و گفت مهم نیست. یه ایرادی داشت کارم که بیمه ام یک روز از طول مدت بلیط رفت و برگشتی که رزرو کرده بودم کمتر بود که گفت من ازت مدارک را میگیرم ولی اگر میخواهی تا یکی دو ساعت دیگه بیمه را بیشتر کن و بیار. نگو تا ساعت سه و چهار هستند اما به من گفت تا دوازده هستیم. اونموقع ساعت یازده بود. بعد از اینکه انگشت نگاری و پرداخت هزینه اهم تموم شد اومدم بیرون و دوباره رفتم تو سایت بیمه بازار یا یه چیزی شبیه این که بیمه قبلی را گرفته بودم و زنگ زدم بهشون که میشه الحاقیه بزنید که گفتند نه نمیشه! باید دوباره یکی دیگه کاما بخری و از بیمه ما هم نمیتونی، تو همین سایت از یه بیمه دیگه بخر. خلاصه رفتم یه بیمه 23 روزه زدم و گرفتم و پرداخت کردم دوباره. بیمه اولی بیست دقیقه ای صادر شده بود و من به حساب همون فکر میکردم این هم همینقدر طول بکشه اما نشون به اون نشون که یکساعت و خورده ای من را الاف کردند و هی زنگ زدم و هی گفتند پنج دقیقه دیگه! با اون دختره طفلکی خیلی بد حرف زدم بهش گفتم خوب از اول که من گفتم مدارک را دادم و میخوام سریع این را رفع نقص کنم و عجله هست و شما گفتید یک ربع دیگه اماده هست خب میگفتید نمیتونید من از یه قبرستون دیگه بیمه را میگرفتم، طفلکی هیچی نگفت و فقط باز گفت پنج دقیقه دیگه. که البته باز هم نیم ساعت بعدش شد اما میدونید اون بنده خدا فقط نشسته بود اونجا و مجبور بود همین را بگه و چون یه کارمند بود مجبور بود مراعات بدحرف زدن من را بکنه اما من هم از بیشعوری هیچی کم نذاشتم و هنوز هم از خودم شرمنده ام بخاطر این سواستفاده از فضایی که داشتم (آدمهایی که یهو به طرف مقابل حمله ور میشوند و بدون توجه به حیایی که طرف داره نشون میده (فارغ از اینکه به چه دلیل داره مراعات مبکنه و درشت جواب پس نمیده) یکه تازی میکنند خیلی خیلی مشمئز کننده اند و بنظرم درگیر گره های شخصیتی اشان هستند که من هم اونجا در اون لحظه دقیقا یه همچین موجود مزخرفی بودم.) خلاصه بیمه صادر شد و رفتم همونجا یه مغازه پرینت گرفتم و سریع بردم وی اف اس تحویل دادم. نکته بعدی که هزینه کارگزاری 31.5 یورو بود که گویا اگر مستقیم ایمیل میزدیم سفارت هم بهمون وقت میدادند و مدارک را تحویل میگرفتند و این پول را هم نمیگرفتند. راستی وی اف اس پرسید ایمیل بزنیم یا اس ام اس که سی هزار تومن هزینه جدا داره. گفتم نه همون ایمیل خوبه :)) حالا نشون به اون نشون که نه ایمیل زدند و نه هیچی! سه هفته بیشتر گذشته بود که آخر زنگ زدم و با یه اکراهی چک کرد و معلوم شد از هفته پیش پاسپورتم اومده :) که دیگه فرداش رفتم و چشمم به یه ویزای هجده روزه روشن شد خخخ 

بعد از اون افتادم به تهیه بلیط که خب چون آقای شوهر راضی به رفتن من نبودند :( یه چند روزی طول کشید که بینمون صحبتهامون زده شده و نهایتا دیدم یه جورایی یکسری از رفتارهای من بهش حس بد داده و واقعا اون لحظه فکر کردم دلم نمیخواد ناراحتی اش را داشته باشم و با همه ی اهمیتی که این سفر برام داشت دیدن ناراحتی اش باعث شد پاهام شل بشه، اونجا بود که بهش گفتم دلایلت را نمیتونم قبول کنم اما ناراحتی ات برام مهمه و نمیتونم قبول کنم که با این ناراحتی بتونم برم و نهایتا اینکه تو بگو بروم یا نه؟ اصلا چند روزه بروم؟ چون ساختن تراول هیستوری هم یکی از اهدافمون از این سفر بود. خلاصه بعد از این صحبتها شد که قرار شد از این هجده روز فقط دوارده روز که مدت دوره بود را بروم که البته موقع گرفتن بلیط با توجه به قیمتها یه جوری شد که همه ی مدت ویزام را استفاده کردم :)))) اینطوری شد که از قبل شروع دوره وارد ژنو شدم و دو روز بعد از اتمام سامر اسکول ژنو را ترک کردم. 

برای گرفتن بلیط هم چون میخواستم ارزونتر بشه و اینکه با کامنت دوستان اینجا دیدم هرچی بارم کمتر باشه راحتتر میتونم از حمل و نقل عمومی استفاده کنم این بود که تصمیم گرفتم بلیط بدون بار بگیرم. پرواز تهران به ژنو با ده و هفتصد با یه اقامت چند ساعته در فرودگاه آنکارا گرفتم. فرودگاه آنکارا اینترنت نداشت. یعنی داشت اما برای فعالسازی باید یک خط ترک داشته باشی که بهش پیام فعالسازی ارسال بشه! که خب عملا اون چند ساعتی که اونجا بودم یکی دو ساعتش با صحبت با یه پسری گذشت که دکتری یه چیزی شبیه زمینشناسی داشت و میخواست بره باکو برای پروژه کاری ای که شرکتش داشت و تقریبا چند ماه یکبار رفت و امد میکرد. اهل سنت بود و کلی حرف زدیم که بیشتر تو زمینه های سیاسی و اجتماعی بود. قبلش هم تو تهران دو ساعتی منتظر پروازم به آنکارا بودم که اونجا هم با یه پسری هم صحبت شدم که گفت لژیونر والیبال هست، اسم و فامیلش هم گفت و در مورد اینکه از شونزده سالگی با تیم جوانان مطرح شده و گفت خیلی خوش شانس بوده که تونسته تو همین مسیر علاقه و ورزشش آینده شغلی و زندگی اش را بسازه. گفت تعداد لژیونرهای والیبال ایران خیلی کم هستند و این جز همون چند تا محدود هست. از کشورهایی که توش بازی کرده بود و شرایط بازی و کار اونجاها گفت و ... که تا قبل پرواز با هم صحبت میکردیم و موقع سوار شدن دیگه با هم خداحافظی کردیم چون خب صندلی هام پیش هم نبود و البته حرف هم زیاد زده بودیم بس بود دیگه خخخ 

تو مسیر پرواز تهران به آنکارا هم بغل دستم دو تا مرد نشسته بودند یعنی من وسط بودم، سمت راستی همینکه نشستم گفت صبحتون بخیر و تا خود آنکارا یکریز از آلمان و روش مهاجرت خودش سی سال پیش حرف زدیم. دیگه یه جایی واقعا دلم میخواست بخوابم چون پروازم هم چهار صبح بود :)) دیگه خلاصه رسیدم پشت گیت پرواز آنکارا به ژنو از هرچی حرف زدن با آدمها بود سیر شده بودمممممم :) 

از انکارا تا ژنو یه صندلی بین من و بغلی ام‌خالی بود که یه مرد ترک بود و‌حتی میخواست گوشی اش را بده که براش از پنجره هواپیما عکس بگیرم به ترکی و زبان اشاره گفت؛) دیگه اونجا یه استراحتی کردم تا ژنو. ساعت شش و‌خورده عصر رسیدم ژنو، من از قبل یک روز دیرتر اتاق رزرو‌ کرده بودم ولی وقتی برای یک روز زودتر بلیط مناسبتر پیدا کردم دیگه همون را گرفتم، به هاستلم ایمیل زدم که اگر جای خالی هست من یک شب زودتر اتاق را تحویل بگیرم و به مدتم اضافه بشه که گفت پر هست، گزینه دومم این بود که با وسایل بیام توشهر که من به شدت ترس ورود به شهر جدید تو شب را دارم:( البته تا اومدم وارد سالن شدم و تونستم به اینترنت فرودگاه وصل بشم دو ساعتی گذشته بود و چند تایی هم تماس گرفتم با مامانم و شوهرم و یکی از دوستان. خلاصه اینکه من نتونستم جرأت کنم که برم در سطح شهر و برای اون بک شب جایی بگیرم و نهایتا تصمیم گرفتم شب را در فرودگاه بمونم تا فردا صبح که بیام درسطح شهر بچرخم تا ساعت ده صبح که تحویل اتاقم میشد. راستی هاستلی که داشتم مخصوص خانم ها بود و با همون هزینه ی اتاق بلیط تمامی وسایل نقلیه عمومی ژنو و شاتل بویت (اتوبوس قایقی) روی دریاچه ژنو را برام فراهم کرده بودند و این شد که با حوصله تا فردا صبح با اینترنت فرودگاه حسابی ته مسیرها را دراوردم که فردا بدونم کجاها باید بروم. یه کمی شب بهم سخت گذشت ولی واقعا نه خیلی :)) راستی میخواستم راه بیفتم از خونه چهار تا تخم مرغ ابپز برداشته بودم که دوتاش را صبحانه تو انکارا خوردم، دو تای دیگه هم فردا صبحش تو فرودگاه ژنو. برای ناهار و شام روز پرواز هم که ساندویچ های هواپیما را خوردم. 

فردا صبح از ساعت شش صبح گشت و گذار من از فرودگاه ژنو شروع شد. هر اتوبوسی را سوار میشدم حواسم بود که نقاط اتصالش با دو تا خط‌هایی که من را به خوابگاه میرسوند را درنظر بگیرم و تا آخر خط میرفتم و باهاش شهر را میگشتم و بعد اتوبوس بعدی:)) یکشنبه صبح بود و شعر تعطیل و خلوت بود. 

+ یک کانال تلگرام زدم که یکسری عکسهای سفر را گذاشتم، کانال پرایویت هست. دوستانی که آدرس میخواهند بفرمایند تا لینک را بدم.  

 

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۰۲ ، ۱۹:۰۶
زری ..

سلام بچه ها، رووم سیاه ببخشید من هنوز جواب کامنت ها و محبت های قبلی شما را ندادم، پست سفرنامه هم نذاشتم بعد میام باز ازتون کمک میخوام:( 

میام همه کارها را میکنم:)) دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره:) 

(وای الان نشستم یه گوشه دانشگاه از اینترنت اینجا استفاده کنم و‌گوشی ام هم شارژ بگیره و این پست را هم بذارم بعد یه دستگاه هست نوشت پست فایننس فکر کنم همون ای تی ام خودمونه، الان دیدم یکی اومد با دمپایی کلفت ابری زرد، جوراب سیاه، پیراهن تا زانو بنفش و یه چیز هم باز روش شبیه جلیقه پوشیده بود، پستت به من بود و داشت با این دستگاه کار میکرد دیدم یه صدای کلفتی از طرفش میاد خیلی خیلی مردونه! گفتم واااا صدای دستکاهه :) این خانمه وویس یه آقا را پلی کرده؟! بعد یهو برگشت دیدم عه خودش آقاست :)))) 

 

از بحث اصلی منحرف نشیم :))

بچه ها من جمعه غروب بایط میلان دارم و دوشنبه عصر برمیگردم. انشاالله 

لطفا در مورد موارد زیر هر کمکی میتونید به من بکنید:) 

۱- جاهای تفریحی و دیدنی میلان

۲- کجا و تو کدوم منطقه خونه/ اتاق بگیرم که هزینه هام کمتر بشه و دسترسی به شهر و جاهایی که میخوام برم خوب باشه و هم امنیت داشته باشم. 

۳- چون سوییس گرونه، من هر جی بخوام بخرم باید از همون میلان بگیرم. بنظرتون چی بگیرم؟ از کدوم فروشگاهها بگیرم؟ لطفا با جزییات بگید من اطلاعات خرید کردنم داغوووووونه برای بچه هام و سوغاتی منظورمه

۴- بجز گزینه بالا، برای دخترم میخوام لباس و کتونی بگیرم، از کجا بخرم؟

لطفا در همه موارد فاکتور مهم مقرون بصرفه بودن فراموش نشه:))

مرررررررسی 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۰۲ ، ۱۹:۴۳
زری ..

سلام به همگی، 

اول از همه معذرت خواهی میکنم که جواب کامنتها را ندادم، این از همون کارهایی بود که چون میخواستم رفع تکلیفی نباشه گذاشته بودم که هول هول جواب ندهم و با فراغ بال بشینم جواب بدم که متاسفانه خیلی دیر شده، ببخشید و همینجا از همه تون که کامنت گذاشتید تشکر میکنم فراوان، و واقعا مفید بود کامنتها.

فعلا فقط خلاصه طور بگم که الان بیشتر از دو روز میشه که تو ژنو هستم:)) خدا رو شکر همه چیز خیلی بهتر از تصورم بوده! بجز سطح زبان انگلیسی من:( 

چقدرررررر دوست دارم بیام با جزییات بنویسم، میام مینویسم ولی واقعا فعلا نمیشه، خیلی خسته و فشرده هست حداقل این چند روز اول، میام و‌مینویسم، فعلا خدافظ:) 

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۴۶
زری ..

سلام، دوستانی که در مورد این دوره ها و کورس هایی که من گذروندم و معمولا رایگان هستند سوال پرسیده بودید، الان یه دوره ی خیلی خوب وایپو گذاشته که با دانشگاه هاروارد بعنوان پارتنرشیپ با هم برگزار میشه که رایگان و آنلاین هست. با موضوع پتنت و سلامت. ببینید اگر رزومه تون بهش میخوره براش اپلای کنید. لطفا بروید تو سایت وایپو تو قسمت آکادمی. بخوام لینک بذارم معلوم نیست کی بشه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۱۹:۰۸
زری ..

سلام به همگی، بچه‌هایی که تجربه سفر اروپا دارید، میشه یه راهنمایی به من بکنید، من ویزا شنگنم برای سوییس هست اگر ‌ورود را از فرانسه، ایتالیا یا المان بزنم بنظرتون احتمال داره افسر ریجکت کنه؟ تا حالا همچین چیزی شنیدید که اینقدر سخت بگیرند؟ بنظرتون همچین ریسکی نکنم و هواپیمای ورود را به خود سوییس بگیرم و بعد دوباره هزینه کنم و از اونجا مثلا بروم یکی از این کشورها؟ این را برای این میگم که سه روز زودتر از شروع دوره تاریخ شروع ویزام هست و من هم میخوام هم در زمان و هم در هزینه تا میتونم صرفه جویی کنم:)) مرسی هر کی میدونه و تجربه ای داره زودتر بهم بگه دیگه داره دیر میشه بلیط رفت را حداقل بگیرم:( 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۲ ، ۱۰:۵۷
زری ..