بعد از انتشار پست بعدی، یه دو روزی فرصت داشتم که برای یه آزمونی بخونم آزمون جمعه بود، شبش تا سه نصف شب بیدار بودم و میخوندم و صبح شش و نیم بیدار شدم و با ماشین رفتم حوزه ی امتحانی؛ خوب بود نسبتا امتحان، البته منظورم این نیست که من قبول میشما:)) چون من که نمیدونم بقیه چطور دادن، تازه مرحله دوم و گزینش هم داره اما در مجموع راضی بودم، سر امتحان گیج نمیزدم.
مامانم از شبش اومده بود خونه مون یعنی دیروزش خونه مون بود که بهش گفتم شب بمون که فردا صبح میخوام برم آزمون خونه مون باشی:) تا برگشتم ساعت نزدیک یازده بود. از شنبه هم تا امروز که سه شنبه هست عملا نه درسی خوندم و نه مقاله ای کار کردم:( یه جورایی خستگی و کسالت این دوره تو تنم مونده و تو این چند روزه هیچ کاری نکردم فقط با استاد کامنتی صحبت کردم و در مورد پلن مقاله حرف زدیم. دیشب به آقای شوهر گفتم باید تکلیف نگه داشتن بچه ها را معلوم کنیم اینطور که نمیشه من هروقت دقیقه نود میشه بگم چند روز نصف روز مامانم بیاد پیش بچه ها اصلا بساطی داریم ها، اول مهر بردمشون مهد که یه دو ساعت باباشون اومده بود اونجا تا من برم جایی کار اداری داشتم خلاصه گریه بچه ها را دیده بودید و گفت خودش نصف روز خالی میکنه و چیششون میمونه تا الان که ده دی ماه هست! این اولین روز هست!!! دیشب گفت باشه، نصف روز خوبه؟ دیگه شاکی شدم گفتم یعنی چی چهار ماهه من رو اینطوری میکشونی؟ هر وقت هم میگم میگی نصف روز کافیه؟ از فردا..... خلاصه اینکه الان تو کتابخونه نشستم و آقای شوهر با پسرها خونه هست و من و دختری هم اومدیم کتابخونه. دیگه تصمیم دارم کوتاه نیام و مرتب هر روز این نصف روز را پی اش را بگیرم و خلاصه با آرامش بیشتری بتونم به کارهام برسم...
یه ثبت اظهارنامه داشتم که یه مدتیه دستم بود والبته هر دفعه یه جایی اش گیر داشت که اون را الان تو کتابخونه ثبت نهایی زدم. ثبت علامت تجاری هست در واقع، که برای موکلم انجام دادم امیدوارم علامتشون ثبت بشه، یه دو ماهی طول میکشه تا تکلیفش معلوم بشه اما خب فعلا این قسمتش که دست من بود انجام شد و یه فایل تو ذهنم بسته شد.
باید زودتر دور و برم را خلوت کنم و این برنامه ی زبان خوندن را اجرایی کنم :( شاخ غول زندگی من
الان هم این را انتشار بزنم میخوام بشینم سر مقاله و استارت اون را بزنم.
داره از نوشتن اینجا خوشم میآد:))