دوستی دیدن این فیلم را پیشنهاد کرد، داشتم تو اینترنت دنبال فیلم میگشتم تا آن را دانلود کنم که متوجه شدم فیلم از روی رمانی به همین نام ساخته شده است . یه سر زدم طاقچه و دیدم این کتاب را داره، کتاب خوش خوانی بود یکروزه تمامش کردم، خیلی وقت بود اینطور با این ولع کتاب نخونده بودم. ایراد های زیادی میشه به کتاب گرفت و واقعیت اینه شخصیت پردازی افراد اونقدر قوی نبود تا جاییکه بعضی جاها پذیرفتن اون عشق با اون شدت و حدت سخت میشد. اما منصفانه بگم موضوع خوبی انتخاب شده بود.
کتاب در مورد عشق بین زنی متأهل و 45 ساله و مردی مجرد و 52 ساله است. زن ایتالیایی الاصل با دو فرزند و شوهرش در روستایی در اوهایوو آمریکا زندگی میکند و مرد عکاس مجله ی نشنال جئوگرافیک است که برای عکاسی از پل های مدیسون کانتی به آن منطقه رفته است. مرد برای پرسیدن آدرس به مزرعه ی زن کشیده میشود و ماجرایی چهارروزه در غیاب خانواده ی زن آغاز میشود. زن جذب هوش، چابکی، مهارت مرد در کارش، مرتب بوددن و پاکیزه بودن مرد، توجه ی مرد به موضوعات ریز، موسیقی و ادبیات و البته شاید تنها یک نکته باعث شد زن جذب مرد شود اینکه زن متوجه شد در دید مرد خواستنی است، مرد متوجه ی زیبایی زن بود و صرفنظر از زیبایی زن که در دید مرد پررنگ و تاثیرگذار بود او متوجه ی نوعی پختگی شخصیت در زن شد که ماحصل عمر و گذر روزگار و تجربه ها بود. و اما شاید مهمترین نکته این بود که مرد و زن هر دو در مرحله ای به هم رسیدند که هر دو حس تنهایی می کردند و اگر به عشق در نگاه اول اعتقاد داشته باشیم، پایه ی این عشق بر همین اساس بود (آنچه که برای من براحتی قابل پذیرفتن نیست).
زن هر چند در کنار خانواده اش زندگی آرام و بی دغدغه ای داشت و ظاهرا هر چیز در جای خود در بهترین حالت قرار داشت اما او چیزی بیشتر از زندگی اش میخواست، از دید زن میشد براحتی در مقابل همسرش ژولیده و نامرتب بود چرا که مرد اصلا به این چیزها اهمیت نمیداد، اهمیتی به عطر و آرایش نمیداد، بخشی از وجود زن از این وضعیت راضی بود اما در او چیزی دیگر بود که تلاش میکرد به رابطه مفهوم بدهد و عشق را جستجو میکرد، اما شاید او چیزی بیشتر از یک شریک (تجاری) برای شوهرش نبود.
واقعیت این بود او و خانواده اش در محیطی زندگی میکردند که اگر خلاف مسیر شنا میکردند انگشت نما میشدند و این ترس از تغییر مانع از فکر کردن به هر نوع تغییری میشد، علاوه بر آن مسؤولیت اداره ی مزرعه برعهده ی آنها بود. زمین، سنت، ترس از تغییر همه ی آنچه بود که زندگی فعلی زن را متفاوت از رؤیای جوانی اش کرده بود و الان همه ی آنچه را که میخواست در این مرد میدید و از همه مهمتر این مرد نیز با همه ی وجودش این زن را میخواست.
+شاید بعدا بنویسم چرا زن با مرد نرفت و آیا از تصمیمش پشیمان نشد...