یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

سلام، امیدوارم حالتون خوب باشه...

1) خب این مدت مدام خودم را درگیر زبان خوندن و درس خوندن کردم. مدام هر چند روز نحوه ی درس خوندن و برنامه ریزی را عوض میکنم یعنی میخوام دقیق شناسایی کنم که کجاها بیشتر ضعف دارم و بجای اینکه ازشون فرار کنم و خودم را به قسمت های قوی تر مشغول کنم، برم تو دل همونهایی که ضعیف هستم. این چند روز یه برنامه گذاشتم روزانه دو مرحله نوت تیکینگ کنم، در واقع دو تا تسک از آزمون هست که هر دو نیاز به این مهارت داره و من به شدت در اون ضعیف هستم. باید مطلب را گوش بدهم و سعی کنم تا میتونم کلمات کلیدی متن را شناسایی کنم و یادداشت کنم. بعدش باید اونها را در یک ساختاری قرار بدهم یکی اش برای نوشتن و دیگری برای بازگو کردن متن با اون کلمات. البته اینقدر در نوت تیکینگ ضعیف هستم که الان خودم را درگیر قراردادن کلمات در متن نمیکنم الان فقط دارم تمرین میکنم که لیسنینگ و نوت تیکینگ را تقویت کنم. قبلا هر روز شش هفتایی تمرین های مختلف را انجام میدادم و دیگه تا میرسیدم به نوت تیکینگ میدیدم رمق ندارم و خسته ام! این شد که دیدم نه نمیشه! چون این تمرین برام خیلی سخته مدام دارم عقبش میاندازم این شد که اومدم یه برنامه ریختم که روزانه دو سری این تمرین را انجام بدهم و هر چقدر وقت شد اون یکی تسک ها را انجام بدهم. امروز سومی روزی بود که این کار را انجام دادم، بخش بزرگی از رضایتم بابت اینه که به هرحال بر ترسم و تنبلی ام چیره شدم و این تمرین را شروع کردم. فکر کنم برای همه همینطور باشه که دوست داریم اون هایی را که یه کم بیشتر بلد هستیم را تمرین کنیم و عموما میریم سراغ اونها... خلاصه دیدم بگذر که نداره و هر چی بیشتر تعلل کنم بدتره چون زمان کمتری برای تمرین و یاد گرفتن خواهم داشت. 

2) این روزها میزان مطالعه را تا روزی پنج ساعت و نیم رسوندم. حالا یه مقداری کمتر بیشتر میشه اما تقریبا همینه، نمیدونم چطور بعضی ها براحتی روزانه هفت هشت ساعت درس میخونند و با برنامه ریزی حتی به نه ده ساعت هم میرسونند؟ بین شماها کسی هست اینطوری درس بخونه؟ بیاد بگه چکار میکنه؟ من اصلا مخم خسته میشه و دیگه کشش نداره:( 

3) دو تا کورس از وایپو برداشتم یکی تا آخر خرداد و دیگری تا نیمه تیر ددلاین امتحانش هست، یکی اش که برام مهمه که پاس بشه سختتر هم هست... هنوز شروعش نکرده ام:( امیدوارم بتونم بشینم سرش. دلم نمیاد زبان خوندن را کم کنم آخه از دور که خارج بشم خیلی سخته که دوباره بیفتم رو دور زبان خوندن. هر چند اون ها هم انگلیسی هست اما واقعا فرق داره، اصلا مدل زبان خوندن برای امتحان با جزوه ی درسی به زبان انگلیسی خوندن فرق داره. 

4) از مباحث مربوط به انتخابات و واکسن متنفرم، به شدت بهم حس حقارت و حماقت میده، یکی از دلایل من در انتخابات قبلی این بود که با اومدن شخص فعلی، خون کمتری از مردم عادی ریخته خواهد شد، اما بدترین کشتارها در همین دوره اتفاق افتاد، فکر کردن به این موضوع به شدت حالم را خراب میکنه.

5)  این روزها به طرز عجیبی دلم تنگه و مدام بهش کم محلی میکنم فقط گاهی اوقات بهش اجازه میدهم خیالپردازی کنه و ... امشب در سر شوری دارم ...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۱
زری ..

هفته ی گذشته اون مقاله ی کذایی را دست گرفتم تا کامنتهایی را که استاد روش گذاشته بود را بخونم و انجام بدهم، میگم مقاله ی کذایی چون نه من آدم کار بلدی هستم تو این زمینه و نه استاد گرامی حاضره خودش وقت و انرژی براش بذاره فقط گهگداری یه ایمیل یا کامنت تخریبی میفرسته!  آذرماه پارسال متن مقاله را براش فرستادم، نیمه ی اسفند دیدم خبری نشد ازش، بهش پیام دادم که استاد میشه بخونید و نظراتتون را بفرستید که تو عید دستم باشه و وقت بذارم روش، ایشون بیست فروردین برا من فرستاد! و با این متن ایمیل که وااااای خیلی طولانی شده کار و تا بیست و هشتم مقاله را نهایی کن و برا من بفرست! بعد نگم که اصلا و اساسا چند تا اختلاف نظر فاحش و بدجور با هم داشتیم! بعد یه همچین کاری را با اینهمه حجم زیر و رو شدن را گفته یه هفته ای تحویل بده اوووووف اصلا حالم خرابه یه جورایی انرژی ام ته کشیده، نه از بابت کارها، نه! اصلا! از بابت فیدبک های غیرمنصفانه ای که ازش میگیرم ... خلاصه اینکه پریروز فایل را تموم شده براش فرستادم، یکسری چیزهایی را گفته بود اضافه کنم که اصلا منطقی نبود و شدنی نبود من هم اون تیکه را انجام ندادم و براش توضیح دادم که چرا اصلا حرفش نشدنی هست و اساسا اشتباه فکر میکنه و بعدش گفتم اگر خواستید خودتون انجام بدهید که من ببینم اصلا چه جوری انجام میشه :)))) این بود که مقاله را بصورت فرمت نشریه در نیاوردم و  گفتم باشه بعد از اصلاحات شما انجام میدهم. فکر میکنید چکار کرد؟ سریع ایمیل زد که تا فردا مقاله را بصورت نهایی مطابق دستورالعمل نشریه و قابل ارسال به نشریه بفرست!!! البته با کلی غرغر که چرا اون چیزهایی که گفتم را انجام ندادی و توضیحات من اقناع نکرده شما را! جالبه ها نه؟ حاضر نیست یه نصف روز وقت بذاره و اونچیزی را که فکر میکنه درسته و میگه را انجام بده! و البته دوباره تخریب که اطاله ی کار مقاله باعث ایراد خسارات بسیار بهش شده! زمان هایی که چند ماه مقاله تو دستش بود و آخر هم با پیگیری من نشست خوند را یادش نیست؟ نمیدونم بهش بگم این حرف را که اینقدر منت زمان را سر من نذاره؟ این بود که دیشب دوباره نشستم سرش و ساعت از دو نصفه شب گذشته بود که براش فرستادم.  

خلاصه اینکه خیلی خیلی خسته ام کرده و امیدوارم دیگه تموم بشه، به هیچ وجه حوصله ی تخریب شدن و حرفهای منفی شنیدن را ندارم. 

دلیل عنوان مطلب هم این بود که چالش هام با این استاد اصلا علمی نبود بلکه بیشتر درگیر این موضوعات این مدلی بودم باهاش. فکر میکنم اگر تو یه محیط اکتیو علمی با مناسبات درست باشم و هر چیزی جای خودش باشه و تکلیف آدم و چشم انداز کارش معلوم باشه و از اون مهمتر روی همون چشم انداز گام برداره، چقدر این محیط برام لذت بخشه؟ 

 

+ به پسر بزرگه میگم پتو بندازم روت یخ نکنی؟ از این پتو بهاره نازک ها منظورم بود، جواب میده نه مامان گرمم میشه آخه من خونگرمم :)) اینقدر غر زدم گفتم این هم بگم خستگی تون در بره :)))

 

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۰۱
زری ..

وارد فاز جدید بیماری کرونا شدیم، باز استرس من برگشته. دقیقا حس آدمی را دارم که داره یه بازی کامپیوتری را میکنه و میدونه با تموم شدن این مرحله وارد مرحله ی بعدی میشه که یه مرحله سختتره! اوووووووف لعنتی:( 

 

صبح ها در اتاق خواب را که به بالکن باز میشه را باز میکنم تا هوای خنک صبح بیاد داخل، بهم یه حس سبکی و تازگی میده. یعنی اگر این هوای تازه نبود من رسما مرده بودم. 

 

با مامان بابام هر روز یه چند دقیقه ای تلفنی حرف میزنم مامانم هر روز تاکید میکنه جایی نروید و خونه باشید که خب ما هم جایی نمیرویم. میفهمم نگرانند، مخصوصا با هر خبر فوتی از اقوام یا آشنایان و خوندن آمار این نگرانی اشان تشدید میشه :( 

 

آقای شوهر هم تقریبا کار جدیدی دستش نگرفته و تقریبا همه روز خونه هست مگر در حد یک ساعت دوساعتی. کلاسهای دختری هم که آنلاین هست و من هم مشغولم به زبان خوندن و زدن اصلاحات مقاله و یه چندتایی کارهای خرد و ریز شرکتی که همه شون تو یه مرحله ی استپ فرو رفته، کارهایی گه دستم بوده را انجام دادم اما خب طرف نمیره کار اداری اش را انجام بده و من هم طبق روال بعد از نهایی شدن ازشون پول میگیرم اینه که الان چند تا کاری را تموم کردم که بابتشون پولی نگرفته ام و یه جورایی رو مخمه wink، یه کورس سختی بود از وایپو گرفته بودم که تو تعطیلات عید امتحانش را دادم و پاس شد باید نهایتا دو هفته بعد سرتیفیکیتش را میدادند که اونها هم ندادند، دو سه باری هم ایمیل زدم که بابا این سرتیفیکیت را بدهید اون هم نه جواب ایمیل میده نه سرتیفیکیت صادر میشه! یعنی قضیه این بود که وقتی من این کورس را گرفتم رایگان بود، بعد دیدم اوووف چقدر سخته فکرکردم امتحانش را ندهم باشه بعدا باز دوباره میگیرمش، که چند روز قبل امتحان رفتم تو سایت دیدم دوباره کورس گذاشته اما این سری پولی شده بود!!! این بود که طمع کردم و نشستم خوندمش و امتحانش را دادم حالا اینها میخواهند سرتیفیکیت من را بکشند بالا devil  یعنی کاری هم باهاش ندارم ولی عجیب رفته رو مخم و انگار تا این سرتیفیکیته را نگیرم آروم نمیشینم laugh  

و اما پسری ها خدا رو شکر خیلی خوب با هم همبازی شده اند. بجز بد غذایی پسر کوچیکه که یه موقعهایی عجیب میره رو اعصابم.

  

یه چیز عجیب بگم، پست قبلی  را که گذاشتم برای دو روزی تو خونه تنها بودم،بطرز عجیبی دیدم دلم تنهایی نمیخواست!!! باورم نمیشد که دلم میخواست بچه ها و شوهرم برگردند! آخه تا همین قبل از عید هر وقت اینها میرفتند باغ، من از خوشحالی سر از پا نمیشناختم که یکی دو روز برای خودم تنها باشم! اما این دفعه انگار در و دیوار خونه داشت من را میخورد! فکر میکنم دلیلش اینه این مدت بچه ها دارند بزرگتر میشوند و چالشهاشون کمتر شده و از طرفی آقای شوهر بیشتر خونه بوده و عملا بخش بزرگی از مسوولیت از رو دوش من برداشته شده، همه ی اینها باعث شده اون حجم فشار و خستگی مخصوصا روحی کمتر بشه. 

 

 

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۰۲
زری ..

دیروز شوهر و بچه ها رفتند باغ، من موندم خونه که به کارهام برسم تا امروز غروب تنها هستم، حجم کارها و درس خیلی زیاده و همت من کم ... هرچقدر کارهام بیشتره، بجای اینکه متمرکز بشینم سرشون وقت کشی میشه، نمیگم وقت کشی میکنم چون واقعا خیلی هم تقصیر من نیست... ولش کن .... صبح بلند شدم تا چایی دم بکشه رفتم حموم یه دوش گرفتم و اومدم یه لیوان چایی ریختم گوشی را روشن کردم یه دور کوچیک تو گوشی زدم و چشمم خورد به اپ شافل که پخش موسیقی هست یه تصنیف از شجریان گذاشتم و همینطور که پست مینویسم تصنیف گوش میدم و چایی میخورم و با خودم فکر میکنم تو صدای شجریان چیه؟ که اینطور من را با خودش میبره؟ الان دارم تصنیف صنما را گوش میدهم :)) صنما جفا رها کن ... کرم این روا ندارد ... بنگر به سوی دردی ... که ز کس دوا ندارد

 

دیروز دوستی پادکست هلی تاک را برام فرستاد که با پانته آ وزیری صحبت کرده بود با موضوع ارزش های فردی... باید دوباره گوشش بدهم واقعیت اینه نیاز دارم حلاجی کنم خودم را و یه چیزهایی را روشن کنم. 

 

پریشب در راستای چهارشنبه های فیلم دیدن با دخترم، به پیشنهاد دخترم فیلم خانواده ی فوری را دیدیم، زن و شوهری که تصمیم میگیرند که پدرخوانده و مادرخوانده ی یه بچه بشوند که این تصمیم منجر میشه  به پذیرفتن سه تا خواهر و برادر که هر کدوام چالش های مخصوص خودشون را دارند یه دختر نوجوان پانزده ساله و یه پسر هشت نه ساله و یه دختر بچه تقریبا شش ساله. جایی از فیلم زن و شوهر بقدری خسته شده اند و تردید دارند که فقط فکر میکنند دلشون میخواد بچه ها را پس بدهند و در جواب اون حس بدی که دارند که اطرافیان فکر میکنند اینها ادمهای بدی بوده اند با هم میگویند به همه میگیم این دوره ی آزمایشی ما بوده و خانواده ی اصلی بچه ها آماده ی پذیرفتن بچه هاشون شده اند! فیلم ضعیف بود این تردیدها را خوب مطرح میکرد اما نمیتونست خیلی خوب فراز و فرودهای زن و مرد را نشون بوده وخب چون قرار بود به هر حال داستان پایان خوش داشته باشه زودتر سر مشکلات را به هم آورد، اما حتما همه ی ماها تو موقعیت هایی قرار گرفتیم که از قبل اصلا و اساسا در موردش اونگونه که هست فکر نکرده بودیم و خب واقعیت اینه حتی نمیشده خیلی هم خوب فکر کرد چون علاوه بر اینکه همیشه همه چیز مطابق نظر ما پیش نمیره، اصلا وقتی چیزی بقدری برامون جدیده که هیچ تجربه ای نداریم در مورد چی اش میخواهیم فکر کنیم؟ اونوقته که تعارض ها خودش را نشون میده، توانایی های واقعی ما  به نبرد با مشکلات واقعی میروند و آدم میفهمه همه چیز اینقدر ناز و گوگولی نیست که ما فکر میکردیم و حتی اگر به مشکلات هم فکر کرده بوده باشیم در عمل راه حل ها اینقدر خوب جواب بده نیستند، بنظر من فارغ از نتیجه، اون آدم دیگه اون آدم سابق نیست.  انگار آدم در خودش فرو میریزه. 

 

*عنوان پست یه تیکه از تصنیف صنما شجریان 

 

 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۰:۱۶
زری ..

در مورد این قراداد چین، خیلی برام عجیبه چرا باید اینقدر موضوع محرمانه باشه؟ چرا هیچ کسی در موردش هیچی نمیدونه؟ یعنی حداقل من نتونستم اطلاعات درست و حسابی از کم و کیف این قرارداد بفهمم.

تو این پست اگر دوستان اطلاعاتی از این قرارداد دارند و یا تحلیل های بدردبخوری سراغ دارند چه مثبت و چه منفی، با هم دیگه به اشتراک بذاریم. از اینهمه بی اطلاعاتی در عصر اطلاعات رنج میبرم. 

 

فقط یه چیزی را حس میکنم: انگار آمریکا اومد با تحریم ها اینقدر ایران را به زانو درآورد که بعد چین وارد عمل شد!!! یه جورایی انگار پروژه ی مشترک آمریکا و چین بود!!! یعنی فکر کنید چند سال بعد اسناد و مدارکش پیدا بشه که واقعا این آش با همکاری این دو کشور آمریکا و چین برای ایران پخته شده بود:( و البته که هنرنمایی مملکتداران خودمون را نباید فراموش کنیم:(

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۰ ، ۱۱:۳۹
زری ..

دخترم تولدت مبارک ...

واقعیت اینه تجربه مادر شدن پر از احساسات ضد و نقیض هست، وقتهایی که پر از فکر و برنامه هستی و یه نوزاد سه کیلویی میشه تمام زندگی ات...وقتهایی که وجودش وجودت را پر میکنه از شادی و شعف... وقتهایی که کم میآری، حرصی میشی و نمیدونی کار درست چیه و بهترین تصمیم چی میتونه باشه؟ وقتهایی که به وجودش افتخار میکنی... وقتهایی که بخاطر وجودش هزاران بار خدا را شکر میکنی و باز هم فکر میکنی به اندازه ی کافی قدردان خدا نبوده ای ... من مادر سه تا بچه هستم ولی واقعیت اینه همه ی اینها را اولین بار با وجود دخترم تجربه کردم ... یازده سال مادر بودنم ... دخترم تولدت مبارک برات آرزو میکنم زندگی ای سرشار از آرامش و صحت و سلامتی و انسانهای بزرگ و ارزشمندی که همراهت باشند ...

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۰ ، ۱۰:۴۶
زری ..

سلام به همگی، سال نو مبارک :)) 

 

امیدوارم امسال برای همه مون سال خوبی باشه، سالی پر از سلامتی، شادی و موفقیت 

 

+ نمیدونم چرا نوشتنم نمیآد؟ یعنی اتفاق خاصی هم نیفتاده، من که همون آدم قدیمی هستم، اوضاع و احوالمون هم که همونه! خب به زور که نمیشه حرف های نو زد؟! 

 

+ یه چیزی الان یادم افتادم که با خودم گفته بودم یادم باشه تو وبلاگ بنویسم، روز اول سال زنگ زدم به یکی از عمو ها برای تبریک سال نو، تو صحبتهام گفتم عمو انشاالله سال جدید براتون سال خوبی باشه:) گفت عمو اگر هم سال خوبی نباشه ما باهاش میسازیم! یعنی من از اینهمه واقع بینی و سرسختی عمو هام در تعجبم :) قشششنگ پذیرفته که قرار نیست هییییچ چیزی بهتر بشه! هیییییچ توقعی از سال جدید نداره! بلکه رسما اعلام میکنه این ما هستیم که بااااید بسازیم! پارسال هم که به اون یکی عمویم گفتم انشاالله کرونا بره برای عیدمبارکی خدمت میرسیم، عمو گفت میره عمو، کرونا هم میره! اینقدر از این مریضی ها اومده و رفته و هنوووووز آدمها هستند! ما هم اگر نباشیم بچه های ما هستند! بچه های ما نباشند بچه هایِ اونها هستند! یعنی فکر کنید چه روحیه ی سخت کوشانه و امیدوارانه و در عین حال پذیرش واقعیت ها و ناتوانی ماها در برابر برخی مشکلات در این جملات وجود داره! یه جورایی خوشم میآد از اینکه غرغر نمیکنند، امید الکی ندارند و مسوولیت زندگیشون را میپذیرند. 

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۴۶
زری ..

بین پست های دوستان، پستی دیدم مبنی بر اینکه 9 تا چیزی که امسال حالمون را خوب کرد، بنویسیم. 

خب بریم شروع کنم به نوشتن، شماره گذاری ها اصلا نشونه ی ارجحیت نیست. 

1) عوض کردن خونه مون و اومدن به یه خونه ی بزرگتر که انصافا خیلی خوب بود:)

2) مجازی شدن مدارس، حقیقتش من همیشه فکر میکردم چه کاریه اینهمه تایم با مانتو و مقنعه پشت اون نیمکتهای خشک، و اینکه تایم تدریس هم کم شد، دختر من روزانه دو ساعت و نیم سر کلاس آنلاین بود که من راضی بودم از این بایت. 

3) پیشاپیش از همه ی کسانی که عزیزی شون را بر اثر کرونا از دست داده اند معذرت خواهی میکنم، میدونم خودخواهی هست که بگم خدا رو شکر ماها جز قربانیان کرونا نبودیم، اما واقعیت اینه من هنوز همینقدر خودخواهم و بخاطر سلامتی خانواده ام و اطرافیانم، خدا را شاکرم که هیچ کدام از اطرافیان و نزدیکانم جونشون را براساس کرونا از دست ندادند.

4) از شیر گرفتن پسر کوچیکه تو نیمه های سال و از پوشک گرفتنش که به زور یکماهی میشه 

5) گفتمان ها و گپ های شبانه با دخترم و گهگداری برنامه ی فیلم دیدن با همدیگه که تازه استارت را زده ایم و امیدوارم بهتر بشه. 

6) هرچند که نمره ای که برای زبان میخواستم را نگرفته ام، یعنی اصلا امتحان نداده ام؛ اما تا حدودی از سطح زبانم راضی ام. در واقع از پروسه ای که دارم میگذرونم ناراضی نیستم.

7) از آقای شوهر راضی ترم :)) 

8) بخش نسبتا بزرگی از وقتم به یکسری موضوعات روانشناختی اشتغال داشت، که راضی ام ازشون در واقع از این جریانی که در فکرم صورت گرفته راضی ام. 

9) همبازی شدن پسر ها با همدیگهsmiley

+ دوستان عزیزم امیدوارم سال جدیدی که در پیش داریم برای همگی مون سالی باشد پر از سلامتی و شادی و صلح 

 

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۲۷
زری ..

- روزهای معمولی و یکنواختی را دارم میگذرونم ... سعی میکنم روزانه سه تا چهار ساعت درس بخونم که این درس خوندن شامل کورس های وایپو و زبان خوندن برای آزمون میشه... هوا خیلی خیلی بهاری شده دیگه براحتی روزی چند بار پنجره ها را باز میذارم که هوای خونه عوض بشه... اشراف پنجره ی آشپزخونه و پذیرایی به فضای باز بیرون و دیدن آسمون آبی و نور خورشید حالم را خوب میکنه ... مدام این تک بیت ترانه تو ذهنم میچرخه ... خورشید عالم میتابه، تنها به من میتابه ... یه جورایی علاوه بر حس خوب بهم یه حس قدرت میده، یه جورایی سعی میکنم تمام حس های منفی و ناکامی را از خودم دور کنم... خودم میدونم شاید این هوای خوب و این خورشید عالم تاب نتونه حالم را خوب کنه اما بدون شک نبودنش میتونست حالم را خراب کنه ...

- پسر کوچیکه را از پوشک گرفتم یعنی یک هفته قبل از تولد دوسالگی اش استارت را زدیم و الان دو سه روزی هست که چشمش نکنم خیلی خوب بوده :)) بماند که واقعا ده روز اول عجیب خسته ام کرده بود :)) یعنی باورم نمیشدتا این اندازه میزان خوب بودن یا بد بودن حال من به جیش این بچه ربط داشته باشه!!! یه جورایی وقتی میدیدم حالم بد هست و دلیلش این بود که شلوارش خیس بود اصلا از خودم حرصی ام میشد که آخه یعنی چی؟ یعنی تو باید اینقدر از خودت تهی باشی که همچین موضوعی اینطور کیفیت حال تو را بالا و پایین کنه؟ اما خب واقعیت این بود که دقیقا همچین موضوعی حال من را اینطور تحت تاثیر قرار میداد! حالا فعلا که انشاالله خدا بخواد قضیه ی پوشک منتفی شده wink 

- کماکان صحبت کردن هام با دختری ادامه داره، و همیشه با اشتیاق ازم میپرسه مطلب جدید گذاشتی؟ یه چند تایی انیمه و انیمیشن این مدت با همدیگه دیدیم که مدام ازم میخواد چرا در موردش تو وبلاگ نمینویسم که خب جواب من اینه که باید حس و حالش باشه. 

- این مدت با دختری زیاد در مورد حسادت صحبت کردم و اینکه چطوری این حس حالمون را خراب میکنه و در مقابله باهاش چکار میتونیم بکنیم و اون موقع چه حسی داریم و اینکه بتونیم خودمون را درست تحلیل کنیم و تمرین کنیم که در اون موقعیت چه تصمیمی بگیریم و بر خودمون مسلط باشیم. در مورد همه ی اینها خیلی با هم حرف زدیم و البته که هنووووز هم در این مورد زیاد حرف خواهیم داشت. 

- انیمشن ها و انیمه هایی را که با هم دیدیم را  هم سعی کردم فرصت خالی کنم که بتونم در موردشون بنویسم. انشاالله فرصت کنم ذهنم را متمرکز کنم، بشینم در موردشون بنویسم، یعنی در واقع دختری خیلی هولم میده که در موردشون بنویسمlaugh 

- هفته ای چهار پنج ساعت هم روی کارهای شغلی ام وقت  میذارم که نسبتا خوبه، یه حس مفید بودن خوبی بهم میده.

- همزمان دو تا از کورس های وایپو را با هم برداشتم که آخر مارس امتحان هر دوشون هست که میشه دهم فروردین:( اوووف یکیشون خیلی سخته:((

- و دیگه اینکه تصمیم گرفتم برای اردیبهشت ماه یه ماک بخرم، اینطوری دو ماه فرصت دارم که هدفمند بخونم، برم ماک بدهم ببینم اوضاع زبانم چطوره. 

+ نمیدونم چرا همیشه فکرهام خیلی بزرگ هستند اما تلاش هایم ذره ذره هستند :( خدایا یه زحمتی بکش این ها را به هم نزدیک کن ... دستت درد نکنه انتظار معجزه ندارم فقط همینقدر که این دو نقطه را به هم نزدیک کنی کافیه :))

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۴۴
زری ..

سلام، از چند روز پیش تصمیم داشتم یه پست بذارم برای تولد پسرها، تولدشون شش روز با هم فاصله داره. بزرگه چهار ساله شد و کوچیکه دو ساله. نوشتن اون پست نیاز به فرصت کافی و یه حواس جمع و متمرکز داشت که حاصل نشد و عقب افتاد... حالا انشاالله میآم و بعدا مینویسمش. 

تو دو تا پست قبلتر از شماها دوستان پرسیدم چکار میکنید که جلوی وقت کشی ها را بگیرید و بتونید روی کارها و برنامه های اصلیِ زندگیتون متمرکز بشوید. همینجا دوباره از دوستانی که برام پاسخ گذاشتند تشکر میکنم و حالا میخوام نتیجه ی کاری را که کردم براتون بگم، مخصوصا که آقای دکتر ربولی تو کامنت ها گفته بودند اگر راه حلی پیدا کردی به ما هم بگو :)) 

بنا به سفارش دوستان بهترین گزینه این بود که من خودم را مجاب کنم که تو زمان های کوتاه کوتاه به برنامه ام متعهد بمونم مثلا صبا گفت یه ربع یه ربع زمان بگیر و سعی کن تو اون یه ربع کاری دیگه نکنی. اما یه اپلیکشن فوق العاده مفید و کاربردی دوستی به اسم رهگذر معرفی کردند، اپلیکیشن پومودورو که بطور متناوب بعد از هر دوره ی کاری یه استراحت کوتاه بهت میده و بعد از چند استراحت کوتاه، یک استراحت بلند. خود برنامه روی بیست و پنج دقیقه کار و پنج دقیقه استراحت تنظیم شده که بعد از چند استراحت کوتاه یه استراحت یه ربعی میدهد که من هم به تنظیماتش دست نزدم اما قابلیت تغییر این زمانها را داره. در ازای هر بازه ی زمانی که کار میکنید بهتون یه گوجه میده :)) اینطوری میتونید ببینید که چند تا دوره ی کاری داشته اید و شاید باورتون نشه اما دیدن این گوجه ها یه جور خاصی به آدم حس و حال خوبی میده که انگار مدام ته ذهن آدم بهش میگه برو بشین سر کارت حداقل یه گوجه بگیری laugh و خود این موضوع باعث میشه بمرور ساعت مطالعه بره بالا و از طرفی وقتی استارت را میزنم خودم را مجبور میکنم که تو اون تایم سر کارم بشینم و به بهانه های واهی مثل پاشم زیر قابلمه را کم کنم، یه چایی بریزم، برنج خیس کنم و هزاران مورد دیگه ی این مدلی، از سر کارم بلند نشم چون میدونم تایمر داره برام بیست و پنج دقیقه را زمان میاندازه و از طرفی دیگه میدونم به هرحال صدای برنامه درمیاد و تایم استراحت را اعلام میکنه. این برای وقتی بود که سر کارم هستم، بالتبع تو زمان استراحت هم همینطوره که یه استراحت منطقی و تعیین شده ی پنج دقیقه ای دارم و اینطوری بی حساب و کتاب نیست که هرچقدر دلم میخواد وقت کشی کنم. سریع با اتمام زمان زمان و با اعلام برنامه برمیگردم سر کارم مگر اینکه بدلایل دیگری کلا نتونم وقت بذارم و مجبور باشم وقتم را اختصاص بدهم به کارهای شغلی و خونه و بچه ها که خب گریزی از آنها نیست.

به شدت این برنامه را بهتون پیشنهاد میکنم مخصوصا اون ذوقی که از گرفتن گوجه ها میگیریم تما اون حس بد و منفی ای که همیشه داشتیم که هیچ کاری نمیکنم  را میشوره میبره wink 

 

۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۵۱
زری ..