از همه ی بی زمانی ها گریزونم، هوایی که در آخر بهمن بوی نوروز میده، پرستوهایی که یکماه زودتر اومده اند، یاکریم هایی که یکماه زودتر تخم میگذارند و آقای شوهر خبر تخمگذاری اشان تو خرپشته را داد، از جوونه هایی که روی درختها میبینم، از گل کلمی چقدر سفید که همین پریروز باهاش چند تا شیشه سالاد مشهدی درست کردم، این سالاد مشهدی یه مدل ترشی هست که تو دوران خوابگاه از دوست مشهدی ام یاد گرفتم و بسی خوشمزه است، از ده تا شیشه ی رب گوجه ای که با گوجه های قرمز و فوق العاده رسیده ای پختم که به آقای شوهر گفتم بگیره برای رب پختن که دیگه یه قاشق هم رب نداریم و من همونی هستم که از رب گوجه های شرکتی فراری ام:( از همه ی این نا زمانی ها بیزارم... الان وقت ترشی انداختن که نیست ترشی را باید تو پاییز انداخت و وقتی تنبلی کنی دیگه هر چی چشم بندازی گل کلم گیرت نیاد، و از اون بدتر آخه رب پختن الان؟ اون هم چه گوجه ای با چه قیمت مناسبی؟ دقیقا هم قیمت گوجه وسط تابستون تازه اون هم تابستون شش ماه پیش تو مملکت خراب شده ای که در هر دفعه ی خرید قیمت ها رفته بالاتر! من از اینهمه بی اعتباری گریزونم یعنی اصلا راستش را بخواهید میترسم ... من دلم ثبات میخواد هر چند که باعث زحمتم بشه حتی اگر یه دونه گوجه ی بدردبخور تو زمستون گیرم نیاد، میدونم خودم میدونم که اینها نتیجه ی گلخونه ای شدن محصولات هست اما من آدمی ام که زحمتِ روتین را ترجیح میدهم به اینهمه بی ثباتی. من آدمی ام که نمیتونم از هیچکدوم از اینها لذت ببرم.
*نتونستم از این مورد ننویسم، از شنیدن خبر اعدام جوونهایی که الان وقت مردنشون نیست، آخه لعنتی ها الان که هر موجود زنده ای داره سر از خاک در میآره اینها چطوری باید بروند زیر خاک؟ از بی زمانی اینهمه مرگ وحشت دارم.