یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

بیشتر از یکماهه که ننوشتم... دخترم چند روزی هست که بهم میگه نمیخواهی پست جدید بذاری؟ میدونی چند وقته هیچی ننوشتی؟ تقریبا مرتب وبلاگ دوستان را میخونم اما نمیدونم چرا دلم به نوشتن اینجا نبود. یه جورایی نمیدونم چی بنویسم یعنی مدام خودم را نقد میکنم که خب که چی؟ باز بروی ینویسی که فلان برنامه ا را دارم و از فلان برنامه ام عقبم! خب که چی بشه!؟ باورتون میشه همینقدر خشک و محکم با خودم حرف میزنم! و البته که انگار از روی بقیه خجالت میکشم که باز هم هیچ تیکی کنار کارهام نخورده :(

 یادمه چند روز پیشترها برای دوستی (شاید ترانه، وبلاگ بدون ویرایش) نوشتم که خیلی خوبه که میتونه هر روز اینطور از جزییات بنویسه، بعدش ذهنم درگیر این شد که چرا من هیچ وقت نمیتونم اینطور اینقدر با اهمیت جزییات را بنویسم؟ چرا اینقدر این جزییات برام بی اهمیت هستند؟ البته بگم وقتی برای دوستان را میخونم از جزییاتشون لذت میبرم و همیشه فکر میکنم چقدر خوبه یه آدم بتونه به همین موضوعات ریز زندگی اش توجه کند. اما من اینقدر خودم را شماتت میکنم و نقد تیز میکنم که اصلا کارهای روزمره و زندگی و شغلی ام برایم هیچی نیست و فقط یه برنامه ی بلند مدت برای خودم گذاشتم که همیشه هم از اون عقبم و از همه بدتر انگار آبروریزی برای خودم میدونم که بیام و باز هم بگم از برنامه هام عقبم. نمیدونم انگار باید همیشه یه دستآوردی ستودنی (از دید خودم) داشته باشم تا بتونم بیام و خودم را مطرح کنم. امروز دیگه با خودم گفتم بیام همه ی اینها را بنویسم، بیام بنویسم که من هیچ چیزی را به هیچ کسی بدهکار نیستم! اگر از برنامه هام عقبم، اگر هزار ساله که میخوام زبان بخونم و تقریبا همیشه هم به نوعی باهاش درگیر بوده ام و هنوز هم هیچی نشده، اصلا اینجا باز هم مینویسم هزار بار دیگه هم مینویسم که هنوز براش هیچ کاری نکردم :( منظورم از اینکه هنوز هیچ کاری براش نکرده ام اینه که امتحان ندادم و نمره ای ندارم، وگرنه که هر روز دارم میخونم. من همه ی اینها هستم اما همه ی من اینها نیست، من بخش هایی دیگه هم دارم که از دید خودم هم مغفول مونده و من چقدر به خودم کم مهر هستم، چقدر همیشه فقط کارهای عقب مانده ام را چماق میکنم بر سر خودم! چرا این کارهای ریز ریز را که انجام میدهم و باعث میشه به هرحال خونه و زندگی ام و بچه هام اوضاعشون مساعد باشه از دید من بی ارزش هستند و غیر قابل تحسین. هییی الان یادم افتاد من تربیت شده ی فضایی هستم که اگر کار خوبی میکردیم یا درس میخوندیم وظیفه مون را انجام داده بودیم و چه معنی داشت منتظر تقدیر و ستایش باشیم؟ اما اگر کم کاری میکردیم چماق عذاب وجدان را جوری پر زور کرده بودند برامون که حتی خودمون را لایق نفس کشیدن هم نمیدونستیم و این نوع تربیت ناشی از اون فضای مزخرفِ خویشتن گناهکار پنداشتنِ آموزش پرورش بود. و الان هم من دقیقا در این فضا گیر کردم. اگر هزار کار دیگه هم بکنم، تا وقتی که پرونده ی زبان خوندن و اپلای کردن و مهاجرت را نتونم به جایی برسونم، ذره ای احساس کافی بودن و خوب بودن و موفقیت و رضایتمندی ندارم. 

دیگه کار دیگه ای که میکنم، این مدت یکسری کارهای شغلی انجام دادم، حقیقتش اینه هم وقتم و هم ذهنم را درگیر خودش میکنه و از نظر مالی هم هیچ توجیهی نداره این کار من، اما این هم شده یکی از نقاط ضعف من که انگار با پول در آوردن توانمندی خودم را اثبات میکنم. حالا به کی دارم اثبات میکنم؟ به خودم؟ به شوهرم؟ به اطرافیانم؟ واقعا چرا این کار را میکنم؟ وقتی میبینم درگیر درس خوندن و سه تا بچه هستم و نیاز مالی هم ندارم چرا وقتی کاری بهم ارجاع میشه، قبول میکنم؟ 

چقدر دلم میخواد یکی بیاد دستم را بگیرم و بهم بگه ببین من همه چیز را درست میکنم تو اصلا نمیخواد اینقدر همه چیز را سبک سنگین کنی، همه چیز را بذار به عهده من. فقط یه سری کارها را  که حتما هم میدونه از پسش بر میآم بذاره به عهده ی من و مسوولیت همه چیز را خودش برعهده بگیره. 

 

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۰۰
زری ..

دیدید یه موقع هایی یه چیزی به ذهنتون میرسه بعد سریع انگار نشانه ای دال بر انجام آن کار را میبینید؟ حالا شده حکایتِ من! امروز داشتم با خودم فکر میکردم گشتن تو پیج های زبان اینستاگرام هیچ دردی از من دوا نمیکنه! من میدونم نیاز به خوندن چی دارم و تمام منابع را هم دارم! پس چرا روزی چندین بار میام این پستهای اینستاگرام را بالا پایین میکنم؟

 این اکانت من کلا زبان و حقوق هست شاید کمتر از انگشت های دست پیج های غیر حقوقی و غیر زبانی باشه. خودم هم هیچ پستی نذاشتم، چهار سال پیش یه اکانت دیگه داشتم که اون را هم دی اکتیو کردم اون عمومی بود و همه چیزی داشت، خیلی ایده از اونجا گرفتم اما همون چهار سال پیش بعد از یکی دو سال داشتنش با شاید پونصد تا پست، فکر کردم هرچقدر ایده از اینجا گرفتم دیگه بسه! دیگه برم دنبال زندگی ام چیزهایی را که یاد گرفته ام را پیاده کنم و این شد که اونجا را همون موقع دی اکتیو کردم و تا دو سه سالی اصلا تو اینستا نبودم تا اینکه با این اکانت فعلی ام بهش برگشتم smiley 

خلاصه این فکرها تو ذهنم گذشت و با این فکر تو ذهنم که باید اینجا را دی اکتیو کنم، داشتم اینستا گردی میکردم که یهو یه مطلب دیدم از پیج زبانشناس (زبانشناس را حتما براتون معرفی میکنم)، که داشت میگفت شما از اینستا زبان یاد نمیگیرید، مطالب اینجا پراکنده است و اگر بخواهید زبان یاد بگیرید باید این تایم را آبکش شده و متمرکز روی مطالب مرتبط بذارید. گفت من خودم دارم اینجا تولید محتوا میکنم اما بهتون میگم اگر روزانه یکساعت میخواهید زبان بخونید زمانی را که تو پست های اینستا هستید را جزئش حساب نکنید. دقیقا دیدم همینه! برای کار من و هدف من، منابع مشخص است و مطمئنا اینستا یکی از آن منابع نیست! 

مطلب بعدی اینکه، تصمیم گرفتم یه کم به خودم سخت بگیرم. واقعا آدمی با مشغله ی من اگر قرار باشه خیلی گل و گشاد زمانش را مصرف کنه، اصلا عجیب نیست که همیشه از برنامه ریزی اش عقب باشد:(

اما معرفی زبانشناس، زبانشناس یک اپلیکیشن خیلی خیلی فوق العاده هست که توش یعالمه مطلب و منابع زبانجمع شده، نسخه ی رایگانش را هم اگر بخواهید استفاده کنید بازهم کلی مطلب داره اما یکسری امکاناتش برای کاربرایی هست که اشتراک را خریده باشند که البته اون هم واقعا ارزون هست و ارزشش را داره. خلاصه حداقل نسخه ی رایگانش را داشته باشید کلی مطلب و پادکست داره، نسخه ی پولی اش کتاب و فیلم و دیکشنری های خیلی خوبی داره و جعبه ی لایتنر و ... .  

۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۰۳
زری ..

سلام.

خیلی وقته ننوشتم، خیلی وقته دلم میخواد یام بنویسم ولی انگار با خودم لج کردم و فکر میکنم اگر بنویسم شاید حالم کمی بهتر بشه و انگار نمیخوام بهتر بشم :( 

واقعیت اینه خدا رو شکر هیچ اتفاق منفی یا بدی نیفتاده که باعث بشه اینطوری مود من پایین بیفته، اما من اصطلاحا رو فرم نیستم. 

حالا تیتر وار از خودم و این روزها مینویسم.

- اون پروژه ی با استادم و مقاله را که قبلا درباره اش با عنوان یک شکست حرف زده بودم؟ چند هفته پیش استادم صبح یه لینک فرستاد و خیلی رسمی زیرش نوشت جهت اطلاع و بهره برداری. دیدم تو یه نشریه ی خیلی خوب حقوقی(نشریه ی علمی پژوهشی) چاپ شده! البته که اسم من را بعنوان اسم دوم نوشته بود که انتظاری بیشتر ازش نداشتم. حقیقتش را بگم خیلی خوشحال شدم. به هر حال من قید اون کار را زده بودم و هم اینکه از این جهت که کار به قدری قوی بوده که قابل چاپ بوده هم بهم حس دلگرمی داد. حقیقتا من یه وسواس عجیبی دارم، همیشه فکر میکنم وااااو بقیه چقدررررر بیشتر از من میدونند! بقیه چقدر کارشون خوووبه وقوی هستند اما بعضا میبینم نه واقعا همچین خبری هم نیست فقط خودشون دارند با داشته هاشون حال میکنند :))) 

- الان سه هفته هست رژیم گیاه خواری ام را شروع کردم، من قبلا دو ماه قبل از بارداری دومم این ریم را داشتم که به دلیل  باردار شدن گذاشتمش کنار، اون موقع خیلی عالی بود چون تابستون یود و میوه ها  خیلی بهتر ومتنوعتر از الان بود و اینکه دختری خودش غذا میخورد و نیاری نبود من دهنش کنم و این برای نخوردن من راحتتر بود. اما الان باید دو تا پسرها را غذا بدهم و واقعا خیلی سخته و یه موقع یه نصفه قاشق هم خودم خوردم :) البته در مجموع تو این سه هفته بنظرم یه کفگیر بیشتر برنج نخورده باشم اما اصلا وزن چشمگیری کم نکردم. نمیدونم شاید دلیلش اینه خرما زیاد خورده باشم؟ آخه این رژیم من درواقع خام گیاه خواری است. یعنی باید مواد غذایی خام بخورم. و اینکه یادمه اون دفعه چایی را راحتتر گذاشته بودم کنار و یانهایتا چایی سبز میخوردم اما این مدت چایی سبز نداشتیم و همون چایی سیاه را کمابیش خوردم. خلاصه اصلا از روند رزیمم راضی نیستم اما وقتی فکر میکنم به هر حال اون حجم بیسکویت و نان و برنج و سیب زمینی حذف شده بهم حال بهتری میدهد. ماکارانی هم حذف کردم :)) دوست داشتم موفق میشدم تو یه مدت دو ماه پنج شش کیلو کم میکردم :( اما فعلا که بدنم استپ کرده و هیچ خبری نیست :( نمیدونم دقیقا باید چقدر خرما و یا مغزیات را بخورم فکر میکنم ظاهرا زیاد خورده ام و  کالری به بدنم رسیده که وزنم چندان کم نشده است ؟ باید بگردم یه برنامه اینطوری پیدا کنم که میزان این چیزها را تعیین کرده باشه. 

- دیروز رفتم واکسن دوز سوم را زدم، دو تا قبلی سینوفارم بود این دفعه آسترازینکا زدم. من اصلا نه تب کردم و نه چندان ضعف و بی حالی. با اینکه خانمه که زد گفت رفتی خونی استامنفون بخور و اگر تب کردی هم باز بخور اما من اومدم خونه دیدم هیچی ام نیست دیگه همون استامنفون را هم نخوردم. 

- این مدت چندین هفته صبح های جمعه رفتم سر قرار با یکی دو تا از دوستانم، خیلی عااالی بود. من صبح خیلی زود میرفتم سه بارش را با مترو رفتم، فکر کنید هنوز هوا تاریک بود که از خونه رفتم ایستگاه مترو و اولین قطار را سوار شدم و رفتم غرب تهران، دوستم با ماشین اومد دنبالم و سه چهار ساعتی را با هم بودیم تا بعد همون سمت غرب لوکیشن میدادم و شوهرم تو مسیر رفتن به باغ با بچه ها اومدند دنبالم رفتیم باغ :) یکبارش صبح طلوع آفتاب دریاچه چیتگر بودیم خیلی عاااالی بود. دیگه منتظر بودیم شوهرم برسه که نم نم بارون هم زد و قبلش هم هوا خیلی دل انگیز بود، هر چند هوای زمستان نباید اینطوری باشه اما خب دیگه چکار کنیم واقعا در توانم نیست غصه ی این هم را هم دارم میخورم :( بگذریم، به هر حال برای پیاده روی و قدم زدن ما هوا عالی بود و طلوع آفتاب هم بسیار زیبا بود. عکسش را میذارم اینجا. 

-از زبان خوندنم بگم که اصلا راضی نیستم، سعی میکنم هفته ای سه چهار موضوع اسپیکینگ را با یکی از دوستانم تعیین کنیم اوایل در موردش نیم ساعت چهل دقیقه ای حرف میزدمیم اما الان چند باری هست که وویس میذاریم. اووووووف خیلی سخته! داغووووووونم. رایتینگ و ریدینگ و لیسنینگ هم که خودم باید بخونم و فقط سعی میکنم رها نکنم که صادقانه بگم انگار رهااااا هست و من گهگداری به زور با یه نخ نازک میخوام نگهش دارم. 

 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۰۰ ، ۱۷:۳۲
زری ..

سلام؛ امیدوارم که همگی خوب باشید :)

من یه دوره ی رکود و کرختی را پشت سرمیذارم. هرچند در ظاهر امر سرم شلوغه و یکسری کورس این مدت گذروندم، یه مقداری کار گرفتم و خب دستم بند اونها هم بود اما عملا از آیلتس خوندن عقب موندم که خب خیلی حس بدی بهم میده و نمیتونم هم بشینم به فعالانه خوندن تا حالم را خوب کنه :( این مدت هم هی نمیاومدم بنویسم تا حس و حالم بهتر بشه و بیام با انگیزه بنویسم که خب نشد. میدونید من اگر دنیا را هم فتح کنم تا وقتی که نمره زبان نداشته باشم حالم خوب نیست انگار، عجیبه نه؟ یادمه یکبار با یه نفری صحبت میکردم که برگشتم بهم گفت همه چیز این نمره نیست اما هنوز هم فکر میکنم مثل یه قرص هست که حال خوب من بهش وابسته است! شاید انگار باید خودم را به خودم ثابت کنم! اما خب پس چرا نمیشینم سرش و تمومش نمیکنم؟ نمیدونم :( دیگه از خودم بگم که یه جورایی از نظر حس و حال روانی و دوست داشتن خودم دچار چالش شدم، قبلا خیلی متکی به خودم بودم و فکر میکردم اینقدر قوی هستم که هر چیزی بخوام خودم برای خودم میتونم فراهم کنم حتی یکسری نیازهای روانی را! اما الان یه نوعی وابستگی در خودم میبینم که منشاش را نمیدونم یا حداقل جوابی ازش نمیگیرم. خیلی انرژی روانی ام را پایین آورده. زندگی روزانه ام را دارم و همه چیز در ظاهر خوبه، فقط یکسری چالش های درونی و ذهنی است که درگیرش هستم. وزنم هم رفته بالا و از خودم حرصی ام، شاید اراده کنم یک دوره رژیم گیاهخواری بگیرم هم وزنم سبکتر بشه و هم احساس راحتی و سبکی کنم فقط باید اراده کنم. اما بعید میدونم در اون حدی از توان و انرژی باشم که همچین اراده ی بزرگی ازم سر بزنه! الان بیشتر از دو ماهه دو مدل کرم گرفتم برای پوست صورتم و یه کرم زیرچشم، هنوز حتی نکردم در جعبه اش را باز کنم! باورتون میشه؟!

 

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۰ ، ۱۵:۳۹
زری ..

سلام سلام صد تا سلام :) 

یه خبر خوب دارم، یادتونه گفتم منتظرم نمره ی یه کورسی که پاس کرده بودم بیاد، بعدش سرتیفیکیتش بیاد تا بتونم بفرستم برای یه سامر اسکول که اپلای کرده بودم براش :) هوووووورررررااااا همه ی اینها انجام شد و دیروز ایمیل پذیرش این سامر اسکول اومد از چهار پنج روز دیگه دوره اش شروع میشه. تقریبا کمتر از دو هفته است این دوره و از اونجایی که کرونا هست آنلاینه، تا قبل از کرونا همه ی این دوره ها و کنفرانس ها حضوری برگزار میشد که خب بخاطر بحث ویزا و هزینه ی رفت و برگشت واقعا برای ماها سخت میشد اما الان آنلاین هست که برای من و امثال من خیلی بهتره:) میدونید شاید الان حرفم خیلی بی انصافی باشه و یا از سر شکم سیری، نمیدونم اگر خدایی نکرده من هم مثل خیلی های دیگه که عزیزی را بخاطر این بیماری از دست دادند برای من هم این غم پیش میاومد  آیا الان این نظر را داشتم یا نه؟ نمیدونم واقعا. اما الان میخوام با همین وضعیت موجودم بگم واقعا خیلی خوبه که ماها بتونیم از هر اتفاق منفی ای قسمت های خوبش را استفاده کنیم و به قولی تهدیدها را تبدیل کنیم به فرصت ها. در مورد آنلاین شدن کلاسها، دو هفته پیش با معلم زبان دختری حرف میزدم به ایشون هم گفتم که من از اون دسته آدمهایی هستم که اصلا از تجربه ی آنلاین شدن کلاسها بدم نیومد، میدونید اولش هیچ ذهنیتی نداشتیم، هیچکدوممون نمیدونستیم چوری میخواد پیش بره، اما وقتی دل دادیم به شرایط و سعی کردیم اوضاع را دریابیم خیلی فرصتها برامون پیش اومد نمونه اش همین کلاس زبان دختری و کلاس نقد فیلم و کتاب. تو این دو کلاسش که هر دو بسیار با کیفیت هستند بدلیل آنلاین بودن کلاسها تونسته شرکت کنه، معلمش هم در جوابم گفت دختر شما از معدود بچه هایی هست که تو تایم کلاس ششدانگ حواسش به کلاسه و تمرکز داره :))) که خیلی از این تعریفش خوشم اومد و فکر میکنم واقعا نتیجه ی کارهایی هست که خودم باهاش کردم و اون اوایل باهاش کلنجار میرفتم و حتی همین الان همینطوره اینکه خودم را میبینه که چطور پیگیر هستم. قبول دارم شاید کیفیت آموزش پایینتر اومده باشه، اما در مقام مقایسه ترجیح میدم امکان استفاده و شرکت در تجربه های وسیعتری فراهم بشه براش و اینکه بمرور یاد بگیره چطور کیفیت آموزش را هم ببره بالا. 

یه قضیه دیگه هم از دختری بگم براتون، یک دوره کلاس آشنایی با یکسری نرم افزار را رفته بود، بهش پیشنهاد دادم تو کلاس نقد فیلم موضوع را مطرح کنه وپیشنهاد آموزش یکی از نرم افزارها را به بچه ها بده که دختری گفت canva را پیشنهاد میدم، به بچه ها گفت حاضره این برنامه را بصورت رایگان بهشون یاد بده! دو تا از بچه ها و خود معلم کلاس اعلام آمادگی کردند. دختری نمیدونم تو محیط اسکایپ یا گوگل میت طی دو یا سه جلسه این برنامه را یادشون داد و همزمان معلمش به دختری و اون دونفر دیگه  برای پیج اینستاگرامش بهشون پیشنهاد کار داد:)) چند تایی هم کار برای معلمشون زد و ایشون هم پولش را ریخت به کارتش :)) خب واقعا کِی فکر میکردیم یه بچه ی یازده ساله بتونه تو فضای آنلاین درس بگیره و درس بده و کار انجام بده؟ نمیدونم شاید تو کل دنیا خیلی این چیزها روتین باشه اما برای ما همه ی این اتفاقها بعد از اینکه کلاسها بدلیل کرونا آنلاین شدند، پیش اومد. میخوام بگم اگر اجبار کرونا نبود واقعا شاید هیچکدوم ما دنبال این کارها نمیرفتیم و همون کلاسهای سنتی و رفت و آمد و ... برقرار میبود که خب حتما این دو کلاس خوبی را که الان میره ما نمیتونستیم براش فراهم کنیم. از اونطرف برای خودم هم شرکت در اون کنفرانس بین المللی و سامر اسکول اگر آنلاین نبود حتما از دست میدادم. میخوام بگم الان یه موج کلاسهای آنلاین تو کل دنیاراه افتاده، بد نیست از شرایط پیش اومده استفاده کنیم حالا شاید قبلا هم بوده و ما عادت نداشتیم اینطور بهره ببریم :) دیگه این را دوستان خارج نشین باید بگویند wink

و اما یک تجربه ی دیگه باز هم از دخترم، یادتونه گفتم رفته سفر، دختری نزدیک بیست روز رفت مسافرت یه شهر دیگه خونه ی برادرم، یعنی قضیه این بود که برادر من برای کار مجبور شده اند برای چند سالی بروند اون شهر البته تازه چندین ماهه که رفته اند، دختر برادرم که از دختری دو سالی کوچکتره خیلی دلتنگی میکرد و از اونطرف حقیقتا من هم بدم نمیاومد دخترم تو این سن تجربه ی یه همچین دور بودنی از خانواده را داشته باشه، خود من این تجربه را زیاد داشتم که هر سال میرفتیم دهات پیش پدربزرگ مادربزرگ، اما دختری همچین موقعیتی را نداشت دیگه. این بود که وقتی برادرم گفت هفته ی دیگه میام تهران و برای بلیط برگشت دو تا بلیط بگیرم ما هم موافقت کردیم البته من دوست داشتم برا دخترم بلیط تنهایی بگیرم که برادرم اونجا بره فرودگاه دنبالش، اما آقای شوهر موافق نبودند و البته الان نمیدونم آیا بچه ی زیر دوازده سال اجازه ی پرواز به تنهایی را داره یا نه؟ خلاصه این شد که با دایی اش رفت. در مورد اونجا هم من به هیچ وجه هر روز هرروز بهش زنگ نمیدادم، فکر میکنم تصویری کلا دو یا سه بار تماس گرفتیم. نمیخواستم فکر کنه وسط خونه ی خودمون نشسته laugh در مورد دلتنگی هم هیچ وقت هیچی بهش نگفتم. بهش گفتم هر وقت خواستی برگردی بگو :)) اونجا هم از برادرم پرسیدم چطوره؟ میگفت دختر فهمیده ای هست که خب بچه دارها میدونند وقتی کسی همچین تعریفی از بچه ی آدم میکنه چه قندی تو دل آدم آب میشه :)) البته میتونم حدس بزنم یه تنبل بازی هایی هم حتما داشته. مثلا تو خونه ی خودمون خالی کردن ماشین ظرفشویی، دستمال کشیدن میزها، یه موقع هایی شستن دستشویی با دختری هست که مطمینم اونجا هیچ کدوم از این کارها را نکرده یعنی میدونم اگر بهش نگوییم خودش بصورت خودکار از این کارها نمیکنه! که خب هدف بعدی ام اینه که نگفته در کارها همکاری کنه laugh یعنی من انتظار دارم این بچه به این حد از شعور برسه که وقتی جایی هست در کارها مشارکت داشته باشه. میخوام بگم بنظرم مسوولیت پذیری و استقلال با همدیگه میآیند. 

در مورد اینکه جنسیتش دختر هست و یکی از خواننده هام ازم خواسته بود بگم چطور حساسیتم را کنترل و مدیریت میکنم، واقعا فکر میکنم از نظر حساسیتی که والدین در مورد بچه هاشون خواهند داشت تفاوتی بین دختر و پسر نکند، واقعا سخته بتونیم اطمینان کنیم و بچه مون را چند روز بفرستیم خونه ی دیگری. فکر میکنم اگر چند سال آینده این فرصت برای پسر ها پیش بیاد هم تمام جوانب را میسنجم. هنوز هم فکر میکنم بهترین گزینه خونه پدربزرگ مادربزرگ است. اما خب برای دختری هر دو والدین ما تهران هستند و این قضیه منتفی بود. کسانی که پدر مادر خودشون یا همسرشون در شهر دیگه ا ی هستند را به شدت توصیه میکنم از این فرصت استفاده کنند و بذارند بچه هاشون سالی یک یا دو ماه تنها اونجا باشتند.  راستی اگر کلاسها آنلاین و دختری تو خونه به نوعی خودش کلاسها را مدیریت نمیکرد مطمینا این سفر و این تجربه براش پیش نمیاومد.

خب میدونید که یکی از خواننده های این وبلاگ دخترمه، این جمله هم خطاب به دختری : عزیزم اگر میخواهی فرصتهای بیشتری برات پیش بیاد باید خودت بقدری مهارت هات را زیاد کنی که قابلیتِ استفاده از فرصت ها را داشته باشی. من بعنوان مادرت یا بابات به زور برای تو فرصتی را فراهم نمیکنیم، ما نگاه میکنیم به خودت اگر دیدیم مهارت و توانایی اش را داری برات بستر کارهای هیجان انگیزتر را فراهم میکنیمangel laugh

 

۱۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۰ ، ۱۲:۲۵
زری ..

دیشب که مشغول وبلاگ گردی بودم از روی لینک ها زدم روی یه وبلاگی، رفتم دیدم مراسم رب پزی داشتندsmiley پست و کامنتها را خوندم دیدم چقدر روش سنتی سخته!!! دیگه فکر کردم زکات دانش بدهم و براشون کامنت گذاشتم که من چطوری درست میکنم، قبل از ارسال فکرکردم کپی کنم برای تلطیف فضا با شرح جزییات اینجا هم بذارم، شاید بدرد کسی خورد wink

روش رپ پختن مدرن: 
گوجه ها را میشوریم و چهار یا هشت تیکه میکنیم و میریزیم تو یه قابلمه بزرگ، روش نمک میزنم و میزارم روی شعله. دو ساعتی که پخت و نرم شد،داخل همون قابلمه که هست با گوشتکوب برقی حسابی میزنم تا یک دست بشه این مرحله دیگه قیافه اش مثل رب است. تو این روش من اصلا تخم و پوست گوجه را نمیگیرم، خب باشه توش مگه چه ایرادی داره، اتفاقا خوش رنگتر هم میشه با بودن پوست هاش :) بعد میذارم هر چقدر خواست سفت بشه، عملا وقتی گوشتکوب زدم که خیلی آب نداشته باشه و خیلی وقتها همون موقع که گوشتکوب برقی را میزنم بنظرم میرسه غلظتش خوبه. نکته ی مهم برای نگهداری، از قبل شیشه هام  را آماده کردم، همین شیشه هایی که سس یا ... از بیرون میخریم و درهاشون فلزی است، مثلا شیشه های یک کیلویی، بمحض اینکه زیر رب را خاموش میکنم سریع شروع میکنم شیشه ها را پر کردن و همونطور داغ داغ در فلزی اش را روش میذارم. هفت هشت ساعت یا بیشتر که موند، قشنگ که شیشه ها سرد شد با دست یک دور چک میکنم با این روش مثل کنسرو شدن شده و دیگه در باز نمیشه بلکه باید با یه چاقو نوک تیز بکنید زیر درش تا اون خلا ایجاد شده از بین بره و در شیشه باز بشه. البته که الان اصراری نیست بازش کنید :))) فقط یه کوچولو امتحان کنید که مطمین بشید درست کنسروی شده. اینطوری بدون نیاز به یخچال و مصرف برق تا یکسال یا بیشتر هم میتونید نگهشون دارید. 
  برای این روش من همیشه سیزده چهارده کیلو گوجه میگیرم که بهم ده تا یازده تا از این شیشه مثلا یک کیلویی ها رب میده. این مقدار گوجه میگیرم که بتونم روی گاز آشپزخونه بپزم و جمع و جور کردنش راحتتر باشه و عملا یک روز وقتم را نگیره و اینکه به گوشتکوب برقی ام هم فشار نیاد :) و اینکه گوجه شکسته های تره بار خوب نیست، اما من چون نهایتا هر دفعه پونزده کیلو گوجه میخوام از میوه فروشی محل گوجه شکسته هاش را میخرم که واقعا همیشه گوجه های خوبی هستند. هفته پیش کیلویی چهار تومن خریدیم بدون ذره ای گندیده گی. 

 

الان به ذهنم رسید، بد نیست از روش میوه خشک کردنم هم بگم، میوه ها را اسلایس اسلایس میکنم، روی شوفاژ چون فویل نداشتیم، سلفون کشیدم و اتفاقا خوب بود و جواب داد. میوه ها را میچینم روی سطح شوفاژ، نزدیک هشت تا ده ساعت میوه ها روی شوفاژخشک میشوند، بدون اینکه رنگشون سیاه بشه کاملا  سفید :) سیب ها را اینطوری خشک کردم عاااالی شدند، تابستون هم هلو انجیری و گلابی خشک کردم که اون هم عاااالی شد البته اونها را روی پشت بوم پارچه پهن کردم یه صبح تا غروب میوه ها خشک شدند فقط باید حوصله کنید میوه ها را روی همدیگه نریزید یکی یکی بچینید تا خشک بشوند. 

یکی دو تا عکس هم بذارم براتون که پست مزین بشه :)) چون عکس جنبه ی هنری نداشت سایزش را کوچیک کردم راحت باشیدwink

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۰ ، ۱۲:۳۸
زری ..

سلام، 

خب جمعه آخرین روز کنفرانس بود. فقط حیف و صد حیف که سطح زبان من پایین بود و نتونستم اونقدرها تمام و کمال از این کنفرانس بهره مند بشم اماااااا هرچی از درست بودن کارشون و کیفیت برنامه بگم کم گفتم. پنج روز کنفرانس بود با برنامه های فشرده و پر! بطوریکه بمدت جهار ساعت اصلا آنتراک نداشت یعنی همینطوری برنامه ها پشت سرهم انجام میشد! اون هم نه که فکر کنید سخنرانی باشه ها نه! مثلا یه سخنرانی بود بعدش یه کار گروهی که البته همه اش از جنس اتاق مذاکره بود، برامون درنظرگرفته بودند که از قبل گروه هامون معلوم بود و میرفتیم تو اتاق مذاکره، قراردادها که معلوم بود بعد یه تایم داشتیم خودمون با هم صحبت کنیم، بعدش دو گروه در هم ادغام میشد و با اون طرف قرارداد بحث بود بعدش دوباره برمیگشتیم تو اتاق خودمون و با گروه خودمون جمع بندی میکردیم و دوباره با اونها قرارداد را نهایی میکردیم :) اینقدر این موضوع جدی بود و اصولی که فکر میکنم افرادی که تو این کنفرانس فعال بودند چقدر مهارت بالایی کسب میکنند، باور کنید به اندازه ی یک سال کار کردن تو یه شرکت ایرانی، طرف میتونست تو این پنج روز مهارت علمی و عملی کسب کنه. فقط حیف و صد حیف که من بخاطر ضعف زبانی ام نتونستم بهره مند بشم:( خب امیدوارم این مشکل بقدری رفع بشه که انشاالله کنفرانس بعدی را که دیگه حضوری باشه من بتونم با قدرت حاضر بشم wink 

دیروز، یعنی شنبه اصلا نتونستم بشینم پای لپتاپ و کاری پیش ببرم، اصلا یه وضعی، با همه ی وجودم خسته بودم. نمیدونم این نفهمیدنِ مطالب در طول کنفرانس اینقدر از نظر روانی بهم فشار آورده بود؟ دیگه ولش کنم و بهتره بهش فکر نکنم و اینقدر تحلیلش نکنم:( فقط یه سوال برام پیش اومده وقتی دوستانی که الان وضع زبانشون بهتره میگویند ما هم نمی فهمیدیم و مثلا فقط پنجاه درصد میفهمیدیم!!!! واقعا پنجاه درصد میفهمیدند!!! اینقدر دوست دارم یه سنجش درصد دقیق میبود من متوجه میشدم پنجاه درصدی که اینها میگویند دقیقا چقدره!!؟؟ اگر به من باشه که من پنج درصد هم نفهمیدم sad 

دیگه اینکه، من یعالمه وقت پیش یه سامر اسکول ثبت نام کردم که ازم بعنوان پیش نیاز، سرتیفیکیت یه دوره ای را میخواست که اتفاقا همون مرحله ی دومی بود که تو این کنفرانس گذروندیم، بعد من اون موقع بهشون گفتم این دوره را تازه دارم میگذرونم و اتفاقا تحویل پاسخنامه هم مثلا یکی دو روز بعدش بود و گفتم تا فلان روز پاسخنامه را باید تحویل بدم، که اون هم لینک ثبت نام اون کورس را برام درجا فرستاد که ددلاین ثبت نامش همون روز یا فرداش بود. خلاصه ما رفتیم اون را ریجستر کردیم و دقیقا یک هفته به ددلاین ارسال جوابهای اون بود و من تازه سوالها را دست گرفته بودم که نمره ی اون اولی اومد و من در کمال ناباوری شدم 88/100 که قبلا اینجا گفتم، دیگه من هم دستم نرفت اون دومی را دوباره امتحان بدهم چون امتحانش تشریحی بود و واقعااااا سخت بود، من هم ترسیدم دوباره امتحان بدم این دفعه کمتر بشم :))) دیگه اومدم یه ایمیل به اینها زدم که نمره ی اون کورسم اومده و من این شدم و هر وقت سرتیفیکیتش را دادند براتون میفرستم و ریپورت ریزالت اون امتحانم را هم براشون گذاشتم. از اونطرف اومدم به اینها گفتم آقا این سرتیفیکیت را خیرسرتون بدهید من برای فلان سامر اسکول لازمش دارم! اینها هم گفتند برای تا کِی میخواهی؟ گفتم استارت سامراسکول 27 نوامبر هست خب هر چی زودتر میخوام! اون هم گفت روز آخر کنفرانس سرتیفیکیت شرکت در کنفرانس بهتون داده میشه که شامل این دوره هم هست و میتونی براشون ارسال کنی! حالا در پایان کنفرانس برامون یه تور مجازی تو شهر سئول گذاشتند که واقعا زیبا بود و بعدش بصورت نمایشی اسم هر کدوممون را میگفتند و تو صفحه نصفش عکسمون بود و نصف صفحه سرتیفیکیتمون را نشون میداد که آماده شده بود و مثلا بهمون داده میشد:)) بامزه بود این حرکتشون هم. بعد آخرش گفتند بعد از ویکند براتون ایمیل میکنیم! ای خدااااااا چرا اینها اینطوری میکنند خب لامصب اون را همین الان بده بره دیگه! خلاصه اینقدر لفتش میدهند که دیگه بدرد عمه شون بخوره والله!  دیگه خودم را سپردم به جریان، ببینم من را کجا میبره؟ فقط تو رو خدا جاهای خوب خوب ببر cheeky

دختری هم هنوز تو مسافرته، پسرها هم خدا رو شکر خیلی خوب با هم کنار میآیند، کوچیکه یک ساعتی زودتر بیدار میشه اما کاری به داداشش نداره و میذاره اون بخوابه. وقتی بزرگه بیدار میشه با یه ذوقی خبر میده که داداشش بیدار شده:) و از همون لحظه لاینقطع بازیشون شروع میشه. صادقانه بهتون بگم، من اگر همت کنم حتی با وجود اینها میتونم براحتی روزی هشت ساعت برای خودم وقت مفید داشته باشم! یعنی ببینید چقدر کم کاری میکنم که همیشه از برنامه عقبم:( خودم میدونم حالا که اینقدر این دو تا با هم خوب پیش میروند و خداروشکر از طرف اونها فشاری بهم نیست، من باید قدر این لحظات را بدونم و بجای وقت کشی متعهدتر به برنامه هام باشم. البته الان چند وقتیه که اوضاع اینطور گل و بلبل شده ها! روزهایی را به یاد میآرم که از صبح تا خود شب فقط دنبال فرصت بودم که بشینم سر کارم و دریغ از یه دقیقه وقت و تمرکز! اونقدر از این تلاش خسته میشدم که شب منتظر بودم اینها بخوابند که من زودتر بخوابم فقط:(

اووووف فقط یه مشکلی که باهاشون دارم اینه که به همه چیز کار دارند و فقط با وسایل خودشون بازی نمیکنند! الان پاسپورت من گم شده واقعا هم نمیدونم کجا را بگردم فقط امیدوارم خودش زودتر پیدا بشه:( اون هفته ای در کابینت را باز کردم حبوبات بردارم یهو دیدم واااا دفترچه تمبر مالیاتی ام اونجاست! حالا فکر کنید اگر لازمش داشتم و میرفتم سر کشو و میدیدم نیست عمرا به ذهنم میرسید اونجا گذاشته باشه!

این هفته هم قراره همون جایی که اون هفته پیشتر با اون دو تا دوستام رفتم، با یه دوستی دیگه بروم:) انشاالله هماهنگ بشیم و برنامه مون خوب پیش بره. البته هدف بیشتر دیدن همدیگه و حرف زدن هست. 

روزگارتون خوش و پربار 

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۶ آبان ۰۰ ، ۱۰:۳۵
زری ..

سلام سلام

امروز دومین روز کنفرانس بود، یه استادی از دانشگاه میشیگان ارایه داشت و البته یه پروفسور از کره که یادم نیست سمتش چی بود، بعد از ارایه ی اصلی صحبت کردند. سه ساعت و نیم بود. خیلی آروم صحبت میکردند و اینکه اسلایدهای استاد آمریکایی خیلی کمک کننده بود اما واقعا برای من خیلی سخت بود خیلی خیلی خسته شدم:( 

با اینکه اصل موضوع برام آشنا بود و جدید نبود اما مشکل اساسی ام در گوش دادن به انگلیسی اینه که ذهنم نمیتونم ساختار جمله و کلمات را تو خودش نگه داره به گونه ای که وقتی یک جمله تموم شد بتونه استنتاج کنه که جمله چی بوده و چی میخواسته بگه و اینکه در مرحله ی بعدی چند جمله را کنار هم نگه داره و به مفهوم اصلی برسه. بخاطر همین ضعف درک من از سخنرانی خیلی پایین میاد.  البته امروز با خودم فکر میکردم یادمه سال اول ارشد یکی از درس های اصلی امان با یه استادی بود که خیلی لهجه ی خاص شمالی داشت و البته بنظر من آدم باسوادی هستند، اما نمیدونم چرا انگار در پایان همه ی کلماتش حرف "ش" اضافه میکرد! اووووف فکر کنید درس سخت باشه و استادش هم لهجه ی نامفهوم داشته باشه! یادمه اون موقع هم خیلی سعی میکردم همونجا تو کلاس بفهمم چی میخواد بگه و بعد از چند جلسه کاملا مشکلم رفع شد در حالیکه بچه هایی بودند که کلاس را ریکورد میکردند! دلم میخواد وقتی انگلیسی گوش میدهم شالوده ی مطلب تو دستم باشه! هی هی آرزو بر جوانان عیب نیست wink 

در مجموع از خودم راضی ام، از اینکه تا اینجا پیش اومدم و به هر حال درگیر مباحث هستم حس خوبی دارم، به هرحال چاره ای دیگر نیست، یا باید وابدهم یا همین طور ادامه بدهم. باشد که به نتایج دلخواه منجر شود smiley

تا جمعه کنفرانس ادامه داده، فردا قراره چند ساعت قبل از کنفرانس بهمون ایمیل بزنند و یه موضوع برای مذاکره به هر گروه بدهند، افراد گروه هم گفتند بصورت رندوم انتخاب میشوند. بعد باید در یه پلتفرمی مثل اتاق های مذاکره که لینکش را قبلا بهمون داده اند، در مورد اون موضوع حقوقی باگروه مقابل مذاکره کنیم و نتیجه یه چیزی مثل یه قرارداد فیمابین دو گروه میشه. یعنی یک گروه میخواد امتیاز بگیره و اون یکی سعی میکنه در ازای امتیازهایی که میدهد یکسری منفعت بگیرد. حالا فعلا نمیدونم موضوعات چی باشند اما خب کلیت کار این هست و اینکه پیرامون دارایی های فکری یک شرکت هست، مثل علامت تجاری، پتنت. و احتمالا مذاکره بستن قرارداد لیسانس باشد. 

آهان همون روز اول که ایمیل های تایید و تکمیلی را بهمون دادند، گروه بندی امان کردند و گفتند در مورد چالش های کشورمون تو زمینه حقوق مالکیت فکری یه مطلب بنویسیم بعد با همگروهی هایمان مطلب را مرتب کنیم و نهایتا یه ایمیل بهشون بزنیم و یک نفر هم انتخاب کنیم که تو یکی از روزهای کنفرانس مطلب مشترک گروه را ارایه بدهد:)) خب خود این هم چالش جالبی بود، یه گروه واتساپی تشکیل دادیم و روی مطالبمون صحبت کردیم و اون هم جمع شد و ارسال شد. هشت نفریم تو هر گروه که از ایران من هستم و یه دختر دیگه که دکتری در یک رشته ی مهندسی داره، خیلی خوبه تنها نیستم هی لابلای جلسات میاییم تو واتساپ فارسی با هم ابراز هیجان میکنیم خخخ . فقط من و ایشون هستیم که تو گروهمون از یک کشور هستیم، بقیه افراد هرکدام از هر کشور جداگانه هستند. چون قرار بوده چالش ها نزدیک هم باشه بر اساس قاره تقسیم شده ایم. کلا ظاهرا شش گروه هستیم. هند سه گروه!!! یک گروه آسیا، یک گروه اروپا،یکی هم آفریقا. جالبه برام چین به اون بزرگی فقط یک نفر تو گروه ما هست، اونوقت این هندی ها سه گروه هستند! خیلی زیادنددددددددsurprise 

هفته ی پیش با دو تا از دوستان  رفتم اطراف تهران، صبح رفتیم تا غروب برگشتیم، یکساعت و نیمی پیاده رفتیم و همینقدر هم برگشتیم. مسیر فوق العاده زیبا بود عاااااااالی عااااالی درختها پاییزی، زرد قرمز و سبز کمرنگ، رودخونه هم که بود! ما هم سه شنبه رفته بودیم که وسط هفته بود و فقط چند نفری دیگه بودند عاااالی بود خیلی خوش گذشت خدا رو شکر. شب به آقای شوهر گفتم جای قشنگی بود بیا یه بار با هم برویم گفت باشه :) اما خب فرداش دیدم واااای چقدر پاهام خسته هست:) دیگه خلاصه موضوع به فراموشی سپرده شدlaugh 

دختری الان نزدیک بیست روز میشه که رفته مسافرت :) احتمالا هفته ی آینده ی برگرده. دلم براش تنگ شده اما خب دلم نمیخواد من بهش بگم برگرده، امروز بهش گفتم هر وقت خواستی برگرد، انتخاب و تصمیم نهایی با خودش smiley 

عکس پاییز گردی هفته پیش را براتون میذارم :) راستی یادتونه تو پست قبلی گفتم الان چند تا پاییز هست که دلم میخواد برم گردش و نشده و نرفتم :))) من همیشه فکر میکردم من آدم سفرلاکچری نیستم اما نمیدونم چی شده که الان اینقدر دلم سفر لاکچری میخواد :)) گفتم این هم اینجا بگم، امتحان کنم ببینم جور میشه؟!

 

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۰ ، ۲۱:۵۵
زری ..

سلام سلام! به خودم وقت دادم بیست دقیقه تند تند همه چیز را بنویسم بعد بلند بشم برم خورشت کرفس را بریزم تو زودپز پخته بشه برای ناهار ظهر. بعد با سلام و صلوات بیام بشینم به درس خوندن. 

اول از همه که خیلی حرف دارم برای زدن، یکی اینکه  فیلم call me by your name را دیروز دیدم که بدم نمیاد در موردش بنویسم.  و اینکه فیلم five feet apart  را با دختری همون دو هفته پیش دیدم که در مورد اون هم دوست دارم. و اینکه به قول دختری باهاش یه فیلم مثبت 18 را دیدم که البته از اول هم هدفم این بود که یه سری مسایل آموزشی جنسی را براش توضیح بدهم منظورم اینه که یهو تو دیدن فیلم غافلگیر نشدیم خخخ فیلم Aeasy A را با هم دیدیم که خوب بیشتر از تایم فیلم باهم حرف میزدیم، آموزش یه سری مسایل جنسی به دختری، بخشی از ضروریات بود که خیلی وقت بود ذهنم را درگیر کرده بود و میخواستم انجامش بدهم. حالا انشاالله بعدا بشینم اینجا مفصل تر بنویسم در موردش. 

این مدت چه کارها کردم؟ یه کم درس خوندم، یه کم چند تا کار مربوط به شغلم بود که انجام دادم و خب رسما وقت و انرژی زیادی ازم گرفت. و از همه مهمتر دو تا خبر خوب درسی داشتم. اگر یادتون باشه تو پست قبلی گفتم یه امتحان تشریحی انگلیسی داشتم که شش روز چسبیده بودم به لپ تاپ تا تموم شد و فرستادمش، هفته پیش جوابش اومد و در کمال ناباوری 88/100 شدم :)) اصلا باورم نمیشد! این یه کورس مشترک هست بین وایپو و کره ی جنوبی، در واقع سه مرحله داره که هر مرحله را قبول بشی بهت سرتیفیکیت اون مرحله را میده و در آخر مرحله ی سوم یه کنفرانس هست که اون هم سرتیفیکیت جداگانه داره. شرکت کنندگان در کنفرانس از بین کسایی که دو مرحله ی قبلی را قبول شده باشند یه عده ای انتخاب میشوند  که الحمدلله بخاطر کرونا، آنلاین هست:)) ظاهرا به همه ی کسانی که دو مرحله قبولی را قبول شده باشند ایمیل شرکت در کنفرانس را نمیدهند. نمیدونم علاوه بر نمره های قبولی دیگه چه معیارهایی دارند، چون تو کورس دوم به پیشنهاد یکی از بچه ها تو فروم وایپو، یه گروه واتساپی تشکیل دادیم بعد دیروز یه پسره از نیجریه گفت امتحان دوم را 80 شده و ایمیل شرکت در کنفرانس را نگرفتم و خودش گفت میدونه کسانی بودند که با نمره ی کمتر از 80 ایمیل را گرفتند، حالا خلاصه من که گرفتم ایمیل را و گفته بود اگر شرکت میکنی یه ایمیل ریپلای کنم و اعلام کنم تا اونها هم ایمیل تکمیلی شرکت در کنفرانس را برام بفرستند :))) خب شما هم که غریبه نیستید :) این اولین تجربه ی من بود، یعنی خدا این گوگل را برای من نگه داره، گوگل کردم که چطوری همچین ایمیلی را ریپلای میکنیم، خلاصه با کمک گوگل یه متن ایمیل درست کردم و فرستادم :))) اووووووف دو تا سوال کلی اون امتحان داشت (تو پست قبلی نوشته بودم) که میدونم ظاهرا کنفرانس هم حول همین مسأله هست. حالا نمیدونم ارایه ی ماها چطوری خواهد بود. چون قبلا هم گفته بود افرادی که انتخاب میشوند دیدگاهشون را ارایه میدهند و افرادی که انتخاب نمیشوند بعنوان مهمان میتوانند در کنفرانس شرکت کنند، حالا باید ایمیل تکمیلی بیاد ببینم ارایه ی ما چطوریه. وووووووی باز استرسی شدم! کنفرانس از یکم تا چهار نوامبر هست، روزانه پنج ساعت. باید بشینم وقت بذارم مطلبم را آماده کنم و هزار بار از روش بخونم تا رووون باشم! این اولین تجربه ی من هست و در عین حال که داره بهم اعتماد بنفس میده اما میدونم شمشیر دو لبه هست و میتونه یهویی داغونم کنه. حالا فعلا که افتادم تو گود و باید لنگش کنم :)) واقعا خوشحالم آنلاینه چون اگر حضوری بود به دلایل ویزا و هزینه رفت و آمد و همینطور انگلیسی بودن کنفرانس، حتما قیدش را میزدم. خدا رو شکر فعلا شرایط طوری هست که من هم بتونم یه تجربه ای تو این زمینه کسب کنم. 

بیا ده دقیقه بیشتر از وقتی که به خودم داده بودم، دارم مینویسم:( نمیدونم واقعا چرا اینقدر این ساعت زود میگذره؟ هان؟ برای همه ی همینطوره یا فقط برای من اینطوری دقیقه ها میدوند؟ 

عکس این پست تقدیم به همه ی دوست جون هام مخصوصا ترانه و صبا که عکسهاشون همیشه عااالیه، مرسی از منجوق که یادم انداخت ترانه جون گفته ماها هم عکس های آسمون را بذاریم اینجا :)) 

 

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۰ ، ۱۱:۱۳
زری ..

از بس ذهنم پُره نمیدونم از چی و کجا بنویسم...اوهوووووم... اول از همه یه روزانه نویسی بکنم تا بعد ببینم چی میشه و این صفحه کلید من رو به کجا میرسونه. 

این روزها برای آیلتس میخونم، به نسبت آزمون پی تی ای با این بیشتر حال میکنم، یه جورایی قانون مندتر هست و انگار استراکچر محورتر هست. اوووف نگم که چقدر برام سختته، اصلا همه ی اسکیل ها سخته اما یه جورایی برام شوق رمز گشایی داره، وقتی تو خوندن ها کلیت موضوع و روش ها و تکنیک ها را متوجه میشم حس خوبی بهم میده، یک جلسه معلم گرفتم که اصلا حس خوبی نداشتم ترجیح میدم خودم بخونم و بفهمم و تمرین کنم شاید برای رفع اشکال یا تصحیح شدن نیاز به معلم داشته باشم اما میدونم برای خوندن نیازی نیست اینقدر کتابها و سایتهای خوبی هستند که واقعا بهتر از معلم عمل میکنند مخصوصا که میتونم چند بار بخونم و منظورش را درک کنم و از اینکه یک تیکه را حتی چهار پنج بار بخونم اصلا حس بدی ندارم اما با معلم نمیدونم چرا اینقدر خودم را قضاوت میکنم و یه جورایی اعتمادبنفسم میاد پایین؟! فکر نکنم هیچ کس دیگه ای این مدلی باشه:( آهان بگم از چه سایتی میخونم شاید بدرد کسی خورد ielts-up.com این چند روز رایتینگ تسک 1 و 2 را با این خوندم خیلی خوب توضیح داده، فقط سمپل هایی را که گذاشته هنوز خیلی خوب تحلیلی نخوندم، باید اونها را هم کار کنم و بعد که ساختار دستم اومد شروع کنم با همین ساختار بنویسم. هفته ی پیش یه رایتینگ نوشتم اما اصلا با این ساختار نبود. بخاطر همین تصمیم گرفتم اول ساختار را یاد بگیرم و بعد چند تایی سمپل هم برا خودم تحلیل کنم، بعدش شروع کنم به نوشتن. فکر کنم اگر از شنبه برسم به مرحله ی نوشتن، خوبه. ریدینگ و لیسنینگ را با کتاب ترینر دارم پیش میرم اینکه در پاسخنامه بطور تشریحی گفته برای جواب درست کدوم قسمت را باید نگاه میکردم و به کجای متن باید توجه میکردم بهم کمک میکنه که قلق های پاسخ دادن به سوالات ریدینگ را متوجه بشم. از این جهت خوبه اما واقعا سرعتم خیلی داغووونه و نیاااااز به یعالمه تمرین دارم. در مورد لیسنینگ دارم سعی میکنم حتما روزی یه ساعت کار کنم. اما باید تو برنامه ام گوش دادن بیشتر را بذارم. باید عادت کنم به شنیدن. براش برنامه دارم باید عملی اش کنم. اماااا قسمت اسپیکینگ اووووف چقدررررر سخته و چقدر چالشی اش هست و چقدررررر اعتماد بنفس خورد کن! جسته گریخته میخونم و وویس های زبان آموزها و فیدبک ها را گوش میدهم اما هنوز هیچ اقدامی روش نکردم و اصلا روش و پلن خودم را درنیاوردم. اون جلسه معلم را هم برای همین اسپیکینگ گرفتم که بعدش به این نتیجه رسیدم خودم باید گلیمم را از آب بکشم بیرون! نه، با معم و یک ساعت کلاس و گفتن چهار تا مطلب کاری پیش نمیره باید اینقدر بخونم و گوش بدهم و وویس بذارم که خودم قلق کار دستم بیاد....اما نمیدونم چرا اینقدر تعلل و تنبلی میکنم:(  من لغتهایی که بلد نیستم را مینویسم اما عملا هیچ وقت فرصت نمیکنم برگردم اونها را مرور کنم، فکر میکنم بابت این موضوع لطمه ی جدی بخورم و باید یه فکری برای مرور لغتهایی که نوشتم بکنم :( خلاصه این روزها درگیر درس خوندن هستم.

 

پریروزها یه نفری یه سوال حقوقی ازم پرسید براش توضیح دادم بعد بهش گفتم تو واتساپ ماده واحده را برات میفرستم اگر لازمت شد داشته باشی اش. رفتم کتاب قانون مدنی ام را آوردم، این کتاب یه کتاب قطور هفتصد هشتصد صفحه ای است از استاد کاتوزیان که خب یه سری حاشیه نویسی هم داره، برای آزمون وکالت برای مدنی این کتاب را خونده بودم و کلی با مداد دور و ورش نکته نویسی کرده بودم یعنی صفحاتی بود که سر سوزن جای خالی نداشته باشه! کتاب را ورق زدم و وحشت کردم از حجم درسی که خونده بودم تازه این فقط مدنی بود ... همون لحظه با خودم فکر کردم واقعا من چه فکری با خودم میکردم وقتی شروع کردم به خوندن اینها! دقیقا درسته اینکه میگویند بزرگترین کوه ها با کوچکترین سنگریزه ها جابجا میشوند! 

 

این روزها خیلی دلم یه مسافرت میخواد، چند تا پاییز اومده و رفته و من دلم یه سفر خواسته و هیچ کاری براش نکردم؟ 

 

شاید امروز فردا فیلم life is beautiful یا فیلم five feet apart را ببینم. 

 

دلم خیلی میخواد با یه دوستی قرار بذارم و برم بیرون چند ساعتی راه برویم و حرف بزنیم... هر چند این مدت دو تا از دوستان را دیدم اما هنوز یه جور بدی حس دلتنگی دارم ....

 

خوشحالم از این بابت که با همه ی سختی درس خوندن، ازش حس خوبی میگیرم. امیدوارم به نتیجه ی خوب هم منجر بشه laugh

 

 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۰ ، ۱۰:۵۳
زری ..