یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

 

از حمام آمده بودم و بعد از هزار بار که یادم میرفت از روتین پوستی، این دفعه یادم مانده بود که کرم آبرسان به صورتم بزنم. 

 

لبه ی تخت رو به آیینه نشسته بودم و کرم میزدم که دخترم آمد تو اتاق و گفت میذاری موهات را ببافم؟ گفتم بیا بباف. 

 

صاف نشستم تا مدل بافتی که از فرق سر شروع میشد را روی سرم پیاده کند. از دوستانش در مدرسه یاد گرفته بود. فرق سر را از وسط باز کرد و از همان گوشه ی سمت راست، تیکه تیکه موها را در هم میبافت.  چند رجی را که بافت و بافت مو شکل گرفت  با ذوق گفت عه! داره درست میشه! 

 

انگشتان باریکش در میان موهایم میرفت و برمی‌گشت و ‌سعی میکرد بافتی یکدست و منظم درست کند. 

 

در آیینه به انگشتانش نگاه میکردم و به چهره ی نوجوانانه اش که با دقت سعی میکرد موهای کم پشت و کوتاه من را در دستانش نگه دارد و ببافد. 

 

بمرور باید باور کنم رابطه ی مادر دختری ما هم وارد مرحله ی جدیدی می‌شود. دیگر آن بچه ی کوچک نیست که برای هر چیزی چشمانش به دهان من باشد. همانطور که این بافت را یاد گرفته، بدون آنکه من که مادرش هستم بلد باشم، چیزهای بسیار دیگری هم یاد خواهد گرفت. چیزهایی که من بلد نباشم، تجربه هایی که من نکرده باشم. باید بتوانم باورش کنم که او بهتر از من خواهد توانست راهش را پیدا کند. به دستاوردهایش و مسیرش اعتماد کنم. چیزهایی یاد خواهد گرفت فراتر از آنچه که من هستم و آنچه که من بتوانم به او بدهم.

 

امروز موهایم را بافت، فردا و فرداهای بعد چیزهای جدید دیگری از او خواهم دید. این تعامل وارد مرحله ی جدیدی شده است. دیگر آن رابطه ی یکطرفه ی مادر به فرزندی نخواهد بود.

۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۳ ، ۲۰:۰۹
زری ..

تا پرده را کنار میزنم، خشکم میزند. کبوترها برگهایِ گلدانی را که شیدا برایم آورده بود را خورده اند. فقط یک دیروز که خانه نبودیم کبوترهای احمق آمده‌اند سراغ گلدانم و اینطور داغونش کرده اند. بجز چند ساقه ی لخت هیچی ازش نمانده است. یکی دو ساقه را هم از ریشه درآورده اند. چند لحظه ای به گلدان بینوا زل میزنم، پنجره را باز میکنم و گلدان را از روی هره پنجره برمیدارم. گلدان روی پیشخوان آشپزخانه است و من نگاهش میکنم. هنوز دو ساقه ی آبدار دارد که ظاهرا ریشه دارند و به خاک وصلند. ساقه هایی که از ریشه درآمده اند در گرمای دیروز خشک شده اند، انگار هزار سال است مرده اند. ساقه های مرده را از گلدان جدا میکنم و میاندازم در سطل زباله. الان از آن گلدان زیبا با برگهای قلبی آبدار که با دمبرگ های قرمز به ساقه وصل بودند، چیزی جز چند ساقه ی لخت نمانده است. به گلدان آب میدهم و همانجا روی پیشخوان رهایش میکنم.

برای صبح شنبه اتفاق خوشایندی نبود، گیاه زیبایم که هر روز حداقل چند بار نگاهش میکردم و تک تک برگهایش را میشناختم و برای درآمدن دانه دانه برگهایش انتظار کشیده بودم، مرده و از آن فقط دو ساقه ی ده پانزده سانتی لخت به جا مانده است.

 برمیگردم به اتاقم، پشت میز رو به پنجره مینشینم، به جای خالی گلدان نگاه میکنم و تصور میکنم آن دو ساقه ی لختِ هنوز به خاک چسبیده، جانی گرفته اند و برگهای تازه درکرده اند. لبخند کمرنگی بر لبانم مینشیند.     

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۰۳ ، ۱۰:۴۶
زری ..

به لطف اینترنت دسترسی به اطلاعات اعم از مفید یا غیر مفید، صواب یا ناصواب، علمی یا  غیرعلمی و … راحت شده است. کافیست گوشی موبایلت را برداری و آنچه را که میخواهی با یکی دوکلمه دقیق یا مشابه  گوگل کنی، حتی اگر اشتباه هم داشته باشی این گوگل گوگولی متواضعانه سؤالت را اصلاح می‌کند و جواب می‌دهد که مبادا دست خالی نیایی بیرون. اگر سواد هم نداشته باشی مثل بچه ی پنج ساله ی من، راهش را پیدا میکنی، آیکون وویس را فشار میدهی و از نوار بالای صفحه دومین یا سومین گزینه که  به ترتیب عکس و ویدیو هست را انتخاب میکنی و از نتیجه ی گوگل کردن لذت میبری. 

 

کافیست چهار بار یک موضوعی را سرچ کرده باشی، این گوگل گوگولی دیگر تو را رها نمیکند! مدام موضوعات مشابه را به تو پیشنهاد می‌دهد. 

 

در اینستاگرام اوضاع از این هم وخیم‌تر است! از زمین و زمان است که برایت عکس و کپشن میبارد. ملت تشنه ی جذب خواننده و ببیننده و مشتاق  اطلاع‌رسانی و تولید محتوا،  تند و تند پست و استوری میگذارند. آدمی باشی مثل من، توان اینهمه بمباران اطلاعاتی(فارغ از مفید یا غیرمفیدبودنش) را نداشته باشی، عطایش را به لقایش میبخشی و از این وادی میآیی بیرون.   

 

کانال های تلگرامی هم هستند که دیگر نمیتوانی آنها را هم حذف کنی. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در این بازار مکاره یافت می‌شود. از قیمت دلار و طلا و نقره و اینکه چی بخری و کی بخری، رئیس جمهور ایران چه بلایی سرش آمد، و چین و روسیه و کشورهای خلیج فارس و اسراییل و ….  چکار میکنند و کانال های ادبی چه مینویسند، در توئیتر چه میگذرد و هزاران موضوع دیگر که اصلا  تا پریروز مبتلا به آنها نبودی ولی الان بخشی جدایی ناپذیر از زندگی‌ات شده اند. 

 

مایی که با فریب وعده ی رستگاری و شادی اینها را دنبال کردیم و دنبال میکنیم ولی ارمغانی جز استرس در عمق و شادی در سطح نداشتند.  واقعا دانستن اینها چه کمکی به زندگی می‌کند؟ دنیا از قدیم هم -که مردم یک عمر در دهات یا شهرشان زندگی می‌کردند و سرعت انتقال اطلاعات با سرعت پای آدم‌ها و حوصله ی آنها در انتقال دهان به دهان اطلاعات برابر بود- بازیچه ای بیش نبود، حالا با ابزاری در دست مثل گوشی های تلفن توهم این را داریم که اکنون این بازیچه را مهار کرده‌ایم ولی تو نگو این ما هستیم که در مشت دنیا گیر کرده ایم و بازی میخوریم.

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۳ ، ۰۹:۰۷
زری ..